۱۳۸۶ مهر ۸, یکشنبه
از ماست که بر ماست
--
با دوستان و آشنایان در ایران که صحبت می کنم همگی متفق القول می گویند که اکثر مردم از سخنان لی بالینجر رئیس دانشگاه کلمبیا در مورد احمدی نژاد بسیار رنجیده اند و آن سخنان را نه فقط توهین به احمدی نژاد که توهین به ایران و مردم ایران نیز می دانند، چرا که به گفته آنها احمدی نژاد به هر حال، خوب یا بد فعلا نماینده مردم و کشور ایران است.
بسیار خوب. من هم با این قسمت نظرات هموطنان که احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور فعلی ایران به هر حال در دنیا نماینده رسمی مردم و کشور ایران شناخته می شود موافقم. این هم قبول که بالینجر یا نباید احمدی نژاد را دعوت می کرد، یا وقتی این کار را کرد دیگر نباید آن سخنرانی را با آن لحن و عبارات تند (و از دید بسیاری توهین آمیز) در معرفی احمدی نژاد ایراد می کرد. اما اجازه دهید در رابطه با همین برداشت توهین آمیز مردم ما از این سخنان مسأله را از زاویه دیگری بررسی کنم.
برنارد لوئیس تاریخ نگار منحصر به فرد تاریخ اسلام و خاورمیانه در مقاله ای در سال ۱۹۹۷ در مجله Foreign Affairs تحت عنوان:«غرب و خاورمیانه» مطلبی را عنوان می کند که به گمانم بسیار قابل توجه است. لوئیس می گوید: وقتی مردم کشوری متوجه می شوند که مشکلی دارند، یکی از این دو سوال را می توانند بپرسند: یکی اینکه ما کجای کار را اشتباه کردیم؟ و دیگری اینکه: این مشکل را که برای ما ایجاد کرد؟ سوال دوم منجر به تئوری های توطئه و پارانویا می شود، در حالیکه سوال اول منجر به این طرز تفکر می شود که « حال که اینطور است چگونه این مشکل را باید حل کنیم؟»
به جرأت می توان گفت که یکی از اساسی ترین مشکلات فرهنگ سیاسی-اجتماعی ایران ریشه اش دقیقا در همین است که ما ایرانیان اغلب در رویارویی با مشکلاتمان پرسش دوم را مطرح کرده ایم. نگاهی بیاندازید به برخورد ما با واقعه و یا کودتای ۲۸ مرداد و همینطور انقلاب ۵۷ بعنوان ریشه بسیاری از مشکلات اساسی که اکنون کشور و مردم ایران با آنها در هر دو عرصه ی داخلی و بین المللی مواجه هستند. در هر دو مورد اکثر ایرانیان آمریکا و انگلستان را مقصر ۱۰۰ درصد می دانند و از زیر بار مسئولیت در قبال آنچه بر سرشان آمد شانه خالی می کنند. به عبارت دیگر همانطور که برنارد لوئیس می گوید، صحبت ما همواره بر سر این است که « چه کسانی این بلا را بر سر ما آوردند؟» و درست بر همین اساس هم هست که « مظلوم گرایی» و تئوری های عجیب و غریب توطئه انقدر در مملکت ما (و البته کشورهای عربی رواج) دارند.
می دانم که بسیاری از مردم ایران با این طرز فکر من و افرادی که تقریبا مثل من فکر می کنند مخالفند، ولی برای این که از این وضعیت دهشتناک کنونی در آییم چاره ای نداریم جز این که نگاهمان را به مسائل عوض کنیم و بجای دامن زدن به گسترش باور بی حاصل و محکوم به شکست «ما مظلوم واقع شده ایم»، مانند ژاپن ابتدا به طرح این سئوال بپردازیم که « ما چه بر سر خود آوردیم؟» و سپس به طرح این پرسش برسیم که « حال چگونه باید این مشکل را حل کنیم؟»
اگر از این زاویه به مسائل بنگریم دیگر فغانمان به آسمان نمی رود که چرا بالینجر پرویز مشرف رئیس جمهور پاکستان را رهبری مهم با خدماتی مثال زدنی می نامد و احمدی نژاد را دیکتاتوری ظالم و حقیر. اگر بسیاری از ما ایرانیان (حتی بسیاری از آنان که به احمدی نژاد رأی داده اند) جامه ریاست جمهوری را بر تن احمدی نژاد گشاد می دانیم و معتقدیم که او درعمل دارد با رفتار و کردار نابخردانه خود تیشه به ریشه ایران می زند، اگر بنا به گفته عبدالله رمضانزاده قائم مقام دبیرکل جبهه مشارکت ایران، احمدی نژاد و سیاستهایش را «مصیبت عظما» می خوانیم، دیگر چرا دادمان به هوا می رود که ای وای بشتابید که یک بیگانه رئیس جمهور ما را زیر سئوال برد؟ اصلا مگر دانشجویان دانشگاه امیر کبیر مانند همین کلمات را به او نگفتند؟
بی تعارف مشکل از خود ماست. ما به زندگی در نظامی مانند نظام جمهوری اسلامی تن در داده ایم و مانند وضعیت « سیندروم استکهلم» که در آن فرد ربوده شده با رباینده ارتباط عاطفی پیدا می کند به انتقاد جهانیان از آن واکنش نشان می دهیم، غافل از آنکه انتخاب نا آگاهانه و بی تفاوتی اکثرمان نسبت به آنچه بر سرمان می رود موجبات تحقیر و سرشکستگی اینچنین ما را در جهان فراهم آورده است. «ما» به فرد نالایقی مانند احمدی نژاد رأی می دهیم و بدین ترتیب کسی را نماینده اولین کشور تنظیم کننده منشور حقوق بشر می کنیم که خود اذعان داریم سیاستها، عملکرد و گفتارش جزء به جزء ناقض فاحش حقوق مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر است. با این وصف چطور انتظار داریم دنیای آزاد واکنش نشان ندهد؟ آیا این در حقیقت بدان معنا نیست که ما خود اسباب توهین به ایران و ایرانی را فراهم ساخته ایم ؟
بالینجر، بوش، سارکوزی، مرکل و غیره چرا علاوه بر مشرف، اردوغان، عبدالله پادشاه اردن، حامد کرزای، منموهن سینگ نخست وزیر هند و غیره را این گونه زیر سوال نمی برند؟ چرا از این رهبران برای شرکت در کنفرانس اقتصادی معتبر داووس دعوت به عمل می آید (حتی خاتمی هم سال گذشته به این کنفرانس دعوت شد) ولی از آیت الله خامنه ای و احمدی نژاد خیر؟ کدام از این رهبران متهم به طراحی و یا دستور عملیات تروریستی در این این سو و آن سوی جهان شده اند؟ آیا همه آنان دست نشانده وآلت دست هستند؟
کوتاه سخن اینکه ما ایرانیان قبل از هر امر دیگری باید به کردار و تفکر خود و جایگاهی که این کردار و تفکر در عرصه جهانی نصیب ما ساخته بیاندیشیم و یکبار هم که شده از خود بپرسیم، «حال که خود چنین بلایی بر سر خود آورده ایم، چه باید بکنیم تا مشکلاتمان را حل کنیم و بار دیگر به جامعه جهانی و دنیای مترقی بپیوندیم؟»
۱۳۸۶ مهر ۳, سهشنبه
احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا و ناکامی برای هر دو طرف
--
حضور احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا و معرفی اکنون پر سر و صدای او توسط لی بالینجر رئیس دانشگاه از دید من برای هر دو طرف نوعی ناکامی تلقی می شود. اجازه دهید اکنون که گرد و غبارهای اتفاقات دیروز کمی فروکش کرده است و از بار احساسی آنها تا حدودی دور شده ایم به اثبات آنچه ادعا کردم بپردازم.
نکات منفی برای دانشگاه کلمبیا و مخالفان سرسخت غیر ایرانی احمدی نژاد:
۱-بی پرده بگویم. من با تمامی صحبتهای رئیس دانشگاه کلمبیا کلمه به کلمه موافقم و آنها را عین حقیقت می دانم، اما از نقطه نظر من جای این سخنان در قسمت معارفه احمدی نژاد نبود. لحن عصبانی لی بالینجر و کلمات تندی که او در ابتدای برنامه-- بدون این که احمدی نژاد سخنانش را آغاز کرده باشد-- در مورد او بکار برد، احمدی نژاد را در چشمان بسیاری از بینندگان این رویداد، بخصوص در خاورمیانه که بسیاری از مردم عادی کوچه و بازار با احمدی نژاد سمپاتی ضد آمریکایی دارند، مظلوم واقع کرد. این برای جمهوری اسلامی و شخص احمدی نژاد که هر زمان که به رسانه های خارجی می رسند تلاش کرده اند خود را همواره قربانی سیاستهای ابر قدرتها نشان دهند و در این ۲۸ سال با الهام از واقعه کربلا، تا آنجا که می توانسته اند از کلمه «مظلوم» چه برای خود و چه برای بقول خودشان، «امت ایران اسلامی» سو استفاده کرده اند هدیه باد آورده ای بود. احمدی نژاد هم از خدا خواسته بلافاصله از این خطای استراتژیک رئیس دانشگاه استفاده کرد و با لحنی حزن انگیز عنوان کرد که این رسم مهمان نوازی نیست. مطلبی که حتی دو تن از دوستان آمریکایی من با وجود آنکه دل خوشی ار احمدی نژاد و جمهوری اسلامی ندارند امروز به من یاد آور شدند.
۲-من --بعنوان یک ایرانی مخالف احمدی نژاد-- موافق این بودم که او در دانشگاه کلمبیا به سخنرانی بپردازد چرا که مطمئن بودم در یک محیط آکادمیک، صحبتهای او روی واقعی او --و نه آن رویی که او به دروغ در مصاحبه های پی در پی خود با شبکه های غربی سعی در قبولاندنش به مردم اروپا و آمریکا دارد--را بر ملا خواهد ساخت. برای این کار فقط کافی بود تا او مورد پرسش و پاسخ دانشجویان قرار گیرد، نه این که به او بهانه ای داده شود تا او از حضورش بهره برداری تبلیغاتی کند(خطایی که کاخ سفید بلافاصله به آن پی برد و از تکرار آن در سخنرانی امروز بوش در سازمان ملل خودداری کرد.) برای شخصیتی مانند احمدی نژاد که عاشق مطرح شدن--حتی از نوع منفی و تحقیر آمیز آن--است دردی بالاتر از مورد بی اعتنایی قرار گرفتن نیست.
۳-مشکل جمهوری اسلامی فقط نفی موجودیت اسرائیل و هولوکاست نیست، اما تاکید بیش از حد رسانه های غربی و حتی مقامات دانشگاه کلمبیا بر روی صرفا همین دو مساله اذهان عمومی جهان را از مسائل بسیار مهم دیگر نظیر نقض فاحش حقوق بشر در ایران و گسترش تروریزم در خاورمیانه توسط جمهوری اسلامی منحرف می کند. پیشنهاد می کنم نوشته هاآرتز تقریبا در همین زمینه را حتما بخوانید.
۴-دانشگاه کلمبیا می توانست از منتقد و مخالف سرسختی مانند اکبر گنجی دعوت کند تا او هم در این جلسه حضور داشته باشد و حتی در صورت امکان به طرح سئوال نیز بپردازد. مطمئن هستم حتی صرف حضور گنجی در این جلسه بار روانی سنگینی بر دوش احمدی نژاد قرار می داد، ولی این فرصت طلایی هم از دست رفت.
نکات منفی برای احمدی نژاد و جمهوری اسلامی:
۱-به یاد ندارم مقام رسمی هیچ کشوری جز صدام حسین که از سوراخی با آن وضع فجیع بیرون کشیده شد این گونه در جلوی دوربین های تلویزیونی در سراسر جهان تحقیر شده باشد. سخنان لی بالینجر آنقدر تحقیر آمیز بود که حتی ترحم بعضی از مخالفان سر سخت احمدی نژاد را بر انگیخت. اما آنچه شخصا برای من دردناک بود این بود که در کنار احمدی نژاد و رژیمی که او نمایندگیش می کند، آبرو و حیثیت میهنم بار دیگر تحت این حکومت ضد ایرانی زیر سئوال رفت.
۲-ظاهرا در این دستگاه عریض و طویل جمهوری اسلامی یک نفر در داخل یا خارج ایران وجود ندارد که به احمدی نژاد یادآوری کند پاسخ صریح بله یا خیر در فرهنگ اروپا و آمریای شمالی تا چه اندازه حائز اهمیت است و این که یک «بله» یا «خیر» صریح از نیمساعت موعظه کردن در پاسخ به یک سئوال بیشتر اهمیت دارد. چه در مصاحبه با CBS و چه دیروز، احمدی نژاد با آن نحوه پاسخ گویی «همگان» را مطمئن ساخت که ریگی در کفش اوست (حتی اگر واقعا نیست).
۳- نحوه پاسخگویی احمدی نژاد به سئوالات (مانند مسئله همجنس گرایی در ایران و یا کری خواندن او برای اسکات پلی با ردیف کردن لغاتی مثل گوانتانامو، ابوغریب...) و لبخندهای بی قاعده او به هنگام بحث مسائل جدی از او بیشتر یک شو من و یا entertainer ساخته است تا سیاستمداری که باید حرفهایش را جدی گرفت. این برای یک شخصیت سیاسی و حکومتی که او نمایندگی اش را به عهده دارد اوج فضاحت است و باعث می شود دنیا در هیچ زمینه ای اصولا به ایران اعتماد نکند، چه برسد به مسأله مهمی مثل مساله اتمی.
۴-ادعای مضحک احمدی نژاد مبنی بر این که در ایران همجنسگرا وجود ندارد و خنده تمسخر آمیز حضار صداقت گفتار او را برای مخاطبان غیر ایرانی در تمامی زمینه های دیگر نیز کاملا زیر سئوال برد و و در نتیجه تمامی تلاشهای او را برای جمع و جور کردن مساله اسرائیل و هولوکاست بر باد داد. این نکته را به راحتی می توان از واکنش و اظهارات آمریکاییها در وبلاگها و سایتهای مختلف دریافت.
علاوه بر تمامی نکاتی که ذکر شد، این که تا بحال، از تمامی حرف و حدیثهای دیروز، بیشتر سخنان معارفه بالینجر و صحبت احمدی نژاد درباره همجنسگرایان در ایران در رسانه ها یادآوری و مورد بحث قرار گرفته اند نشان می دهد هیچکدام از طرفین به اهدافی که از بر گذاری این جلسه مد نظر داشتند دست پیدا نکردند . به گمان من غرب (و بخصوص ایالات متحده) باید از احمدی نژاد عبور کند، چه را که او در تعیین و تدوین سیاستهای کلان در نظام جمهوری اسلامی کاره ای نیست و اهمیت دادن بیش از حد به او فقط تلف کردن وقت است و بس.
۱۳۸۶ مهر ۱, یکشنبه
ایران امروز، سرزمین انسانهای کوچک در مناصب بزرگ
--
تا قبل از انقلاب فاجعه بار اسلامی در ایران، در هر زمینه ای که نگاه می کردید نخبگانی را در جامعه ایران می یافتید که چه از لحاظ اصالت خانوادگی و چه از لحاظ منزلت اجتماعی در جایگاه بسیار بالایی قرار داشتند. انسانهایی ملی که هر کدام در کنار منافع خود، خدمت به کشور خود را نیز در سرلوحه برنامه های خویش فرار داده بودند و به خاطر شأن و منزلت خانوادگی و اجتماعی خویش در قبال مردم و مملکت خود را مسئول می دانستند.
در زمینه صنعت کسانی نظیر محمود خیامی، موسس شرکتهایی مانند ایران ناسیونال و فروشگاه زنجیره ای کوروش (قدس کنونی) و شادروان رحیم ایروانی، بنیانگذار صنعت کفش سازی مدرن در تاریخ صنعت در ایران، هرکدام منشا تحولاتی عظیم در ایران گردیدند. در زمینه های سیاسی و اجتماعی نیز کم نبودند شخصیتهای بزرگی که هر کدام بواقع شایستگی نشستن بر جایگاهی که در آن قرار داشتند را دارا بودند، از روسای مراکز مهمی نظیر دانشگاه تهران، شهرداری پایتخت، رادیو تلویزیون ملی ایران، سازمان ورزش و غیره تا بسیاری از سران ارتش و وزرای وزراتخانه های مهمی نظیر وزارت خارجه، علوم، فرهنگ و هنر، اقتصاد و البته نخست وزیران ایران. اینان بواقع هر کدام وزنه ای بودند که در راه شکوفایی اقتصادی و اجتماعی ایران در دوره پهلوی نقش عمده ای را ایفا کردند.
اما درست بر خلاف آن دوران، اوضاع کنونی ایران حکایت توصیه ارسطو به اسکندر است که در آن ارسطو نابودی یک کشور را بواسطه سپرده شدن کارهای بزرگ به افراد کوچک و کارهای کوجک به افراد شایسته می داند. یک لحظه با خود بیاندیشیم. در شرایط طبیعی و با استانداردهای رایج دنیای مترقی، آیا به طور مثال، افرادی نظیر احمدی نژاد باید رئیس جمهور، صفار هرندی وزیر فرهنگ، عزت الله ضرغامی رئیس رادیو تلویزیون، فيروزآبادي رييس ستاد كل نيروهاي مسلح، غلامحسین الهام وزیر دادگستری، عمید زنجانی رئیس دانشگاه تهران و مکارم شیرازی سرمایه دار مملکت ما باشند؟
فراموش نکنید که اینها همه در حالی است که ما ایرانیها خودمان را حداقل از همه کشور های همسایه دور و برمان بالاتر می دانیم، در حالیکه که در همین پاکستانی که ۶۰ سال بیشتر از زمان تأسیسش نمی گذرد، شوکت عزیز یکی از بلند پایه ترین مقامات بزرگترین بانک ایالات متحده Citibank اکنون نخست وزیر است و بواسطه تلاشهای او و تیم افتصادی او چه در پست کنونی و چه در سمت وزیر دارایی است که پاکستان امروز، با وجود تمامی بحرانهای داخلی اش، در زمینه سرعت رشد اقتصادی یکی از بهترین آمارها را در جهان داراست (در زمینه رشد اقتصادی، پاکستان در رده ۵۸ است در حالیکه ما در رده ۱۲۸ هستیم.) در طرف دیگرمان ترکیه از خدمات سیاستمدار و اقتصاددان برجسته ای نظیر کمال درویش بهره مند می شود که نه فقط معمار شکوفایی اقتصادی ترکیه نامیده می شود، بلکه در سازمان ملل متحد تا کاندیداتوری دبیر کلی این سازمان پیش می رود و باعث اعتلای نام کشورش می گردد. از شما می پرسم، آیا ما نظیر چنین شخصیتهای برجسته ای در ساختار کنونی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورمان داریم؟
بواقع از همین زاویه است که می توان انقلاب ۵۷ را به معنای واقعی کلمه یک فاجعه نامید؛ فاجعه ای که حساسترین مناسب کشور را در اختیار افرادی قرار داد که نه تنها بویی از تمدن، پیشرفت، علم و خردگرایی نبرده بودند، بلکه عملا آنها را به سخره گرفتند. در دستان چنین افراد کوچکی علم اقتصاد «مال خر» شد، وزارت خارجه به مرکز پشتیبانی از سازمانهای آزادیبخش اسلامی، از تایلند تا جزیره العرب تبدیل گشت، مراکز علمی ما قربانی انقلاب فرهنگی شدند، رادیو و تلویزیون تبدیل به شاخه ای از وزارت اطلاعات گردیدند وهر آنچه زیبا بود و یا بویی از زندگی داشت طاغوتی نامیده شد.
جای شرمساری است که نتیجه این تغییرو تحولات بعد از ۲۸ سال آن می شود که حسین شریعتمداری در نیویورک تایمز تبدیل به «روزنامه نگار ایرانی» می شود که گاهی از او خواسته می شود تا با زندانیان «صحبت کند»، خلیج فارس توسط یک مقام نظامی رسمی مملکت تبدیل به خلیج ع.ر.ب.ی. می شود و رئیس جمهور کشور توسط خبرنگار پر آوازه ترین برنامه خبری جهان با میلیونها ببینده تروریست خطاب می شود و مورد نکوهش فرار می گیرد که چرا اینهمه بیجا در پاسخ به سئوالات مهم نیشخند می زند و از آن بدتر، رئیس دانشگاه کلمبیا او را با هیتلر مقایسه می کند و می گوید اگر هیتلر هم بود به او اجازه صحبت کردن می دادیم.
شاید بتوان گفت در جمهوری اسلامی فقط در اوائل دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی بود که امیدها برای بازگشت کار به دست کاردان و بازگشت به خرد گرایی در بسیاری از زمینه ها تا حدودی زیادی پدیدار شد ، اما با عقب نشینی پی در پی خاتمی در مقابل همین گروه فعلی سوار بر مسند قدرت، این فرصت نیز از دست رفت و به عمق یأس و ناامیدی مردم افزود. ولی به هرحال مقایسه کنید نوع برخورد مقامات و نمایندگان رسانه های دنیای متمدن را با خاتمی بعلت نوع رفتار و ادبیات او با نوع برخورد آنها با رئیس جمهور فعلی.
به هر حال ما چه بخواهیم و چه نخواهیم متأسفانه جمهوری اسلامی ما را در عرصه جهانی نمایندگی می کند و رفتار، گفتار و عملکرد غیر مسئولانه مقامات ناشایسته این حکومت در ۲۸ سال گذشته باعث بر انگیخته شدن نگاه رقت انگیز جهان متمدن به حکومت ما و در نتیجه تحقیر مردم ایران شده است، چرا که تحقیر مقامات یک کشور، هر چند که بسیاری از این مقامات چه نامنتخب باشند و چه به طور آزاد و دموکراتیک انتخاب نشده باشند، بر روی ذهنیت جامعه بطور کل تأثیر منفی می گذارد. در نتیجه جامعه ایران اکنون نسبت به سرنوشت خود و آینده کشور بقدری منفعل و بی تفاوت شده است که از لحاظ فکری به گواهی برخی صاحب نظران نظیر عباس عبدی به جامعه ای فرو پاشیده بدل گردیده است. از این منظر، گفته ارسطو، در مورد ایران عینا به حقیقت پیوسته است.
۱۳۸۶ شهریور ۲۱, چهارشنبه
گزارش فاکس نیوز از آغاز برنامه ریزی بمباران ایران توسط مقامهای رسمی آمریکا
--
متن زیر ترجمه گزارش بسیار مهمی است از شبکه FOX NEWS که خبر از آماده شدن مقامات آمریکا برای در نظر گرفتن سناریوی حمله به ایران می دهد. تفاوت این گزارش با گزارشهایی از این قبیل در این است که FOX NEWS به منابع بسیار مهمی در محافل دست راستی و نو محافظه کار آمریکا و همینطور دولت بوش، بخصوص دفتر دیک چینی معاون ریاست جمهوری ایالات متحده، دسترسی کاملا اختصاصی دارد و از این رو بعضی از گزارشهای آن نظیر همین مطلب را به هیچ عنوان نباید کم اهمیت شمرد. مطلب را به دقت بخوانید تا متوجه شوید خطر تا چه حد جدی است:
روز سه شنبه فاکس نیوز تائید کرد که تصمیم اخیر مقامات آلمان برای متوقف کردن پشتیبانیشان از هر تحریم جدیدی علیه ایران باعث این شده که طیف گستردهای از مقامات در واشنگتن به بررسی سناریوهائی برای یک حمله نظامی به حکومت اسلامی بپردازند. آلمان یک بازیگر اصلی میان سه قدرت اروپائی است که بر روی برنامه اتمی ایران در دو سال و نیم اخیر و از طریق آمیزه ای از دیپلوماسی و تحریمهائی که از سوی آمریکا پشتیبانی میشوند، کار میکنند.
آلمان هفته گذشته به متحدان خود خبر داد که دولت صدر اعظم آنگلا مرکل از برقراری هیچگونه تحریم دیگری علیه ایران از سوی شورای امنیت سازمان ملل حمایت نمیکند. این تصمیم آلمان در جلسهای در برلین با حضور مقامات آلمانی و مسئولین بخش ایران در پنج کشور عضو شورای امنیت عنوان شد. بر اساس چیزی که یکی از مسئولین دولت بوش بیان داشت و نیز مقامات دولتهای خارجی که با فاکس نیوز صحبت کردند، این تصمیم باعث شوکه شدن افراد حاضر در جلسه گشت و باعث این شد که بیشتر تصمیم گیران دولت بوش به این نتیجه برسند که بحث تحریمها دیگر تمام شده است.
آلمانها نگرانی خود را درباره اثرات مخرب هرگونه تحریمهای بیشتر ایران بر اقتصاد آلمان اظهار داشتند و نیز، مطابق با آنچه دیپلوماتهای کشورهای دیگر گفتهاند، از سخنان آنها چنین برداشت شد که آنها اگرچه در انظار عمومی مخالف حمله هستند ولی در واقع از یک عملیات بمباران نظامی آمریکا بر علیه تاسیسات ایران حمایت میکنند. عقب نشینی آلمان از تهاجم دیپلوماتیک متحدین آمریکا، با آخرین توافق نظر در میان سازمانها و دفاتر مربوطه در دولت آمریکا همخوانی دارد، سازمانهائی چون وزارت امور خارجه، شورای امنیت ملی و دفاتر رئیس جمهور و معاونش. معاون وزیر خارجه در امور سیاسی، نیکلاس برنز، که سرسختترین مدافع پیش برنده یک راه حل دیپلوماتیک برای مشکل بلندپروازیهای ایران است، شانس خود را در زمینه ایران آزموده ولی تا به امروز نتیجه ای عایدش نشده است.
مسئولان سیاسی و نظامی به همراه متخصصبن سلاحهای کشتار جمعی در وزارت امور خارجه، به وزیر امور خارجه کاندولیزا رایس توصیه کرده اند که حال که راه حل دیپلوماتیکی که مورد توجه «برنز» بود شکست خورده، دولت باید بصورت فعال آماده نوعی دخالت نظامی گردد. در میان آنها که به رایس مشاوره میدهند اینان قرار دارند: جان روود، معاون بخش امنیت بینالملل و خلع سلاح؛ گروهی از متخصصین خاور میانه شامل جیمز جفری، سفیر و معاون مشاور امنیت ملی کاخ سفید در زمان استیفن هدلی و معاون سابق مدیر امور خاور نزدیک.
در نتیجه بر اساس یک منبع دولتی معتبر «همه در واشینگتن» درگیر بحثی شده اند درباره هزینهها و سود عملیات نظامی علیه ایران، عملیاتی که اگر قرار باشد انجام شود در فاصله زمانی بین ۸ تا ۱۰ ماه دیگر خواهد بود. تا آن زمان نتایج انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری هم آشکار شده ولی تا انتخابات اصلی در نوامبر ۲۰۰۸ هنوز خیلی فاصله زمانی مانده. مباحث در حال حاضر حول دو راه اصلی تمرکز دارد: سناریوهای «با قدرت تهاجمی محدود» که در آنها آمریکا ممکن است جلوی واردات بنزین یا صادرات نفت ایران را بگیرد، که عموما اینگونه تصور میشود که این عملیات هزینه زیادی را به مردم ایران وارد میکند ولی برای فشار به حکومت تهران کافی نیست. راه دیگر یک بمباران همهجانبه هوائی است.در این صورت اخیرباید کاملا مواظب بود که این بمباران چقدر قرار است طول بکشد تا به از بین رفتن دفاع هوائی ایران بیانجامد قبل از اینکه برتری هوائی آمریکا بتواند برقرار گردد و جتهای جنگی آمریکا بتوانند به حملهای سیستماتیک علیه اهداف شناخته شده اتمی ایران دست بزنند. اغلب جناحهای درگیر این بحث نتیجه میگیرند که چنین حمله کاملی حداقل به یک هفته بمباران بدون توقف نیاز دارد و باعث جند سال به عقب راندهشدن برنامه اتمی ایران خواهد شد ولی آن را برای همیشه نابود نخواهد کرد. دیگر ملاحظات شامل این موارد میشوند: حمله انتقامی ایران بر علیه تلآویو و دیگر مراکز انسانی اسرائیل و نیز آثار چنین درگیریای بر نیروهای آمریکائی در عراق. در زمینه عراق مسئولین چنین نتیجه میگیرند که ایرانیان به احتمال قوی دیگر نمیتوانند بیش از آنچه تا کنون با دادن مواد منفجره و آموزش شورشیان عراقی به آمریکا ضربه زدهاند، ضربه زنند.
یک دیپلومات خارجی میگوید: دولت بوش «دیگر بقدر کافی از ایران کشیده است.» آنها به راه حل دیپلوماتیک روی آوردند. چین در حال حاضر جلوی آنها را در شورای امنیت سازمان ملل متحد گرفته و روسها هم پشت چینیها قایم شدهاند».«آلمانها بین دو طرف ماجرا درماندهاند...کسانی در دولت آمریکا هستند که نمیخواهند برای آنانی که بعد آنها بقدرت میرسند ارثیهای شامل یک ایران مسلح به سلاح اتمی برجای گذاشته باشند، بنابر این دارند به این فکر میکنند که چه راه دیگری دارند؟ آنها دارند به گزینههای دیگر فکر میکنند.»
گفته میشود که معاون رئیس جمهور، دیک چنی، و دستیارانش دارند به شکست «برنز» به دیده تمسخر مینگرند. یک منبع، جو دفتر دیک چنی را «پز دادن» به برنز و رایس توصیف کرد، آنها به آن دو میگویند «ما به شما گفتیم که ایرانیان را با دیپلوماسی نمیتوان کنترل کرد.»
آخرین تصمیم زمانی گرفته میشود که رایس و بوش تصمیم نهائی را برای اعلام سپاه پاسداران ایران و سازمانهای تحت نظر آن مثل سپاه قدس بعنوان سازمانهای تروریستی اتخاذ کنند. فاکس نیوز در ماه ژوئن گزارش کرد که چنین تصمیمی در حال بررسی است. منابع میگویند که نشت اخبار درباره چنین اعلامی به شدت دولتهای اروپائی و بخش خصوصی را نگران کرده که بصورت تئوری میتوانند تحت تعقیب آمریکا قرار بگیرند اگر چنین اعلامی به قانون تبدیل شود و ایشان به تجارت با سپاه پاسداران و زیرمجموعه گسترده مالی آن ادامه بدهند. منابع میگویند اگر دولت بوش با چنین قصدی به جلو حرکت کند،این به معنای قبول شکست سیاست «برنز» از سوی رایس است. اعلام تروریست بودن چنین سازمان بزرگ نظامی ایرانی همچنین میتواند زمینه ساز قبول حمله نظامی آمریکا باشد.
۱۳۸۶ شهریور ۱۶, جمعه
معمای هاشمی
--
این که هاشمی رفسنجانی در خط مشی سیاست خارجی خود چند بار در صدد بهبود رابطه ایران با آمریکا بر آمده و در قبال سیاست اتمی ایران نیز حداقل در مقام حرف در مواقعی با لحنی ملایم تر سخن می گوید باعث شده تا در محافل واشینگتن از او بعنوان سیاستمداری پراگماتیک نام برده شود. از همین روست که پیروزی مجدد هاشمی درانتخابات دوره چهارم مجلس خبرگان در سال گذشته بعنوان نفر اول و انتخاب هفته گذشته او به سمت رئیس این مجلس دوباره نام او را بعنوان فاکتوری تعیین کننده در سرنوشت جمهوری اسلامی بخصوص در منازعه با غرب بر سر زبانها انداخته است.
از دید من بهترین راه برای سنجیدن تأثیر یک سیاستمدار بر روی جریانات سیاسی- اجتماعی یک کشور سابقه عملکرد او و محیط سیاسی است که او در آن به ایفای نقش می پردازد. اگر هاشمی رفسنجانی را با این دو فاکتور بسنجیم به راحتی متوجه می شویم که تحلیلهای موجود در مورد او و تاثير او بر آینده سیاسی ایران تا حدودی به دور از واقعیت و در حقیقت همان است که غربیها به آن خیال خام (wishful thinking) می گویند.
عملکرد هاشمی را به گمانم می توان در این جمله دکتر سازگارا خلاصه کرد که می گوید:« پیشینه آقای رفسنجانی نشان می دهد که ایشان همیشه نفر دوم خیلی خوبی بوده و اینجور ابتکارات سیاسی[نظیر شورایی و دوره ای کردن رهبری در ایران که رفسنجانی چند باری از آنها سخن گفته است] را ندارد.» درست است که هاشمی رفسنجانی یکی از پرنفوذترین شخصیتهای سیاسی ایران بعد از انقلاب بوده است اما بعد از انتخاب آیت الله خامنه ای بعنوان بعنوان رهبر، او همواره زیر سایه رهبری قرار داشته است و تا بحال حتی یک بار هم دیده نشده که او رأسا در برای حل مشکل خاصی در زمینه مسائل کلان نظام وارد عمل شود.
ریشه این عملکرد هاشمی را باید در محیط سیاسی جمهوری اسلامی جستجو کرد. واقعیت این است که در نظامی که ولی فقیه در آن اختیارات مطلق دارد و ۸۰ درصد اختیارات کشور زیر دست اوست رأسا وارد عمل شدن یعنی در افتادن با رهبری و اعوان و انصار او. از آن طرف دغدغه اصلی هاشمی رفسنجانی همواره حفظ حیات سیاسی خود و نزدیکان و وابستگان خود ،آنهم اغلب با چانه زنی های پشت پرده بوده است تا در افتادن مستقیم با جناهی از حکومت بر سر منافع مردم یا کشور. به همین خاطر او با وجود تقلب گسترده در انتخابات گذشته به نفع احمدی نژاد، باز هم نسبت به اسم و رسم خود و انتظارات کارشناسان بسیار پائین تر از میزان پیش بینی شده رأی آورد، چه را که از یک طرف بسیاری از مردم از او و نقشی که او می تواند در تعدیل تندروی های نظام بازی کند نا امید شده بودند و از طرف دیگر او را کسی می دیدند که پیوسته فقط در پی حفظ جایگاه سیاسی و ثروت خویش بوده است.
اکنون با وجود افرادی نظیر احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری و مصباح یزدی در مجلس خبرگان، بسیاری از ایرانیان از مردم کوچه وبازار گرفته تا آنانی که خود را اصلاح طلب می خوانند با در نظر گرفتن جایگاه فعلی هاشمی و پیروزی اخیر او امیدهایشان را به او بسته اند و این البته به خودی خود ایرادی هم ندارد، چرا که در وانفسای امروز ایران لنگه کفشی هم در بیایان غنیمت است، اما مشکل اینجاست که نه رفسنجانی تا بحال نشان داده که مرد عمل است و نه در فضای کنونی قدرت انجام عمل خاصی را دارد. مهمترین مشکل فعلی ایران در عرصه داخلی مسئله ولایت فقیه و حوزه اختیارات اوست که تا آیت الله خامنه ای از قدرت کنار نرود هاشمی قادر به برداشتن گامی مهم آنهم با این اکثریت شکننده در مجلس خبرگان و قدرت مافیایی رهبری نخواهد بود. در عرصه سیاست خارجی نیز دولت فعلی مو به مو خط مشی رهبری و سیاست تهاجمی او را دنبال می کند. در حال حاضر جمهوری اسلامی یا باید غنی سازی را متوقف کند و یا منتظر رویارویی نظامی با آمریکا باشد ( تغییر فرماندهی سپاه نیز به نظر می رسد بیشتر در همین راستا باشد.) فکر می کنم کمتر کسی باشد که تصور کند رفسنجانی قادر است در این زمینه در خوشبینانه ترین حالت از دادن هشدارهای گاه و بیگاه خود فراتر رود. به همه اینها اضافه کنید این حقیقت را که جناح رادیکال مخالف هاشمی هم بیکار نخواهد نشست و در بسیاری از موارد با تائیدات شخص رهبری به بی اثر کردن هر چه بیشتر نقش رفسنجانی در تدوین سیاستهای نظام خواهد پرداخت.
بعد از انتخاب هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس مجلس خبرگان و تغییر فرماندهی سپاه پاسداران رسانه های آمریکایی پر شده اند از گمانه زنی راجع به اثرات این دو تغییر در ساختار قدرت در ایران. تقریبا تمامی این تحلیلها هم به این دو تغییر به طور مثبت نگریسته اند و بعضی حتی تا آنجا پیش رفته اند که این تغییرات را آغاز افول احمدی تژاد تلقی کرده اند، نمونه اش هم این مقاله از پاتریک کلاسون و مهدی خلجی در موسسهی واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک و این گزارش از NPR (رادیو ملی سراسری آمریکا.)
این که هاشمی رفسنجانی در خط مشی سیاست خارجی خود چند بار در صدد بهبود رابطه ایران با آمریکا بر آمده و در قبال سیاست اتمی ایران نیز حداقل در مقام حرف در مواقعی با لحنی ملایم تر سخن می گوید باعث شده تا در محافل واشینگتن از او بعنوان سیاستمداری پراگماتیک نام برده شود. از همین روست که پیروزی مجدد هاشمی درانتخابات دوره چهارم مجلس خبرگان در سال گذشته بعنوان نفر اول و انتخاب هفته گذشته او به سمت رئیس این مجلس دوباره نام او را بعنوان فاکتوری تعیین کننده در سرنوشت جمهوری اسلامی بخصوص در منازعه با غرب بر سر زبانها انداخته است.
از دید من بهترین راه برای سنجیدن تأثیر یک سیاستمدار بر روی جریانات سیاسی- اجتماعی یک کشور سابقه عملکرد او و محیط سیاسی است که او در آن به ایفای نقش می پردازد. اگر هاشمی رفسنجانی را با این دو فاکتور بسنجیم به راحتی متوجه می شویم که تحلیلهای موجود در مورد او و تاثير او بر آینده سیاسی ایران تا حدودی به دور از واقعیت و در حقیقت همان است که غربیها به آن خیال خام (wishful thinking) می گویند.
عملکرد هاشمی را به گمانم می توان در این جمله دکتر سازگارا خلاصه کرد که می گوید:« پیشینه آقای رفسنجانی نشان می دهد که ایشان همیشه نفر دوم خیلی خوبی بوده و اینجور ابتکارات سیاسی[نظیر شورایی و دوره ای کردن رهبری در ایران که رفسنجانی چند باری از آنها سخن گفته است] را ندارد.» درست است که هاشمی رفسنجانی یکی از پرنفوذترین شخصیتهای سیاسی ایران بعد از انقلاب بوده است اما بعد از انتخاب آیت الله خامنه ای بعنوان بعنوان رهبر، او همواره زیر سایه رهبری قرار داشته است و تا بحال حتی یک بار هم دیده نشده که او رأسا در برای حل مشکل خاصی در زمینه مسائل کلان نظام وارد عمل شود.
ریشه این عملکرد هاشمی را باید در محیط سیاسی جمهوری اسلامی جستجو کرد. واقعیت این است که در نظامی که ولی فقیه در آن اختیارات مطلق دارد و ۸۰ درصد اختیارات کشور زیر دست اوست رأسا وارد عمل شدن یعنی در افتادن با رهبری و اعوان و انصار او. از آن طرف دغدغه اصلی هاشمی رفسنجانی همواره حفظ حیات سیاسی خود و نزدیکان و وابستگان خود ،آنهم اغلب با چانه زنی های پشت پرده بوده است تا در افتادن مستقیم با جناهی از حکومت بر سر منافع مردم یا کشور. به همین خاطر او با وجود تقلب گسترده در انتخابات گذشته به نفع احمدی نژاد، باز هم نسبت به اسم و رسم خود و انتظارات کارشناسان بسیار پائین تر از میزان پیش بینی شده رأی آورد، چه را که از یک طرف بسیاری از مردم از او و نقشی که او می تواند در تعدیل تندروی های نظام بازی کند نا امید شده بودند و از طرف دیگر او را کسی می دیدند که پیوسته فقط در پی حفظ جایگاه سیاسی و ثروت خویش بوده است.
اکنون با وجود افرادی نظیر احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری و مصباح یزدی در مجلس خبرگان، بسیاری از ایرانیان از مردم کوچه وبازار گرفته تا آنانی که خود را اصلاح طلب می خوانند با در نظر گرفتن جایگاه فعلی هاشمی و پیروزی اخیر او امیدهایشان را به او بسته اند و این البته به خودی خود ایرادی هم ندارد، چرا که در وانفسای امروز ایران لنگه کفشی هم در بیایان غنیمت است، اما مشکل اینجاست که نه رفسنجانی تا بحال نشان داده که مرد عمل است و نه در فضای کنونی قدرت انجام عمل خاصی را دارد. مهمترین مشکل فعلی ایران در عرصه داخلی مسئله ولایت فقیه و حوزه اختیارات اوست که تا آیت الله خامنه ای از قدرت کنار نرود هاشمی قادر به برداشتن گامی مهم آنهم با این اکثریت شکننده در مجلس خبرگان و قدرت مافیایی رهبری نخواهد بود. در عرصه سیاست خارجی نیز دولت فعلی مو به مو خط مشی رهبری و سیاست تهاجمی او را دنبال می کند. در حال حاضر جمهوری اسلامی یا باید غنی سازی را متوقف کند و یا منتظر رویارویی نظامی با آمریکا باشد ( تغییر فرماندهی سپاه نیز به نظر می رسد بیشتر در همین راستا باشد.) فکر می کنم کمتر کسی باشد که تصور کند رفسنجانی قادر است در این زمینه در خوشبینانه ترین حالت از دادن هشدارهای گاه و بیگاه خود فراتر رود. به همه اینها اضافه کنید این حقیقت را که جناح رادیکال مخالف هاشمی هم بیکار نخواهد نشست و در بسیاری از موارد با تائیدات شخص رهبری به بی اثر کردن هر چه بیشتر نقش رفسنجانی در تدوین سیاستهای نظام خواهد پرداخت.
۱۳۸۶ شهریور ۱۱, یکشنبه
میراث جاودانی کمال آتاتورک
--
برای بسیاری از ما ایرانیان ممکن است این سئوال پیش آید که مگر آتاتورک برای ترکیه چه کرد که اکنون پایداری به آرمانهای سکولار او برای بسیاری از ترکها چنین حائر اهمیت است؟
پاسخ به این سئوال را باید در آرمانهای آتاتورک برای ترکیه جستجو کرد. دو آرمان اصلی آتاتورک از ابتدای حکومتش در سال ۱۹۲۳ ساختن ملت-دولت ترکیه و ترقی خواهی بودند و او هر دو این اهداف را فقط در تمدن مدرن غرب می دید. آتاتورک می دانست که مدرنیزه کردن ترکیه با اصلاحات ظاهری بی ارزش است و او باید برای رساندن کشورش به قافله تمدن مدرن غرب تغییراتی اساسی در ساختارهای فرهنگی و اجتماعی کشورش به وجود آورد. چنین بود که او در اولین قدم تصمیم به از بین بردن بزرگترین مانع اصلاحات یعنی قدرت و نفوذ «علما» (روحانیون) گرفت. او با شجاعتی باورنکردنی بساط خلیفه گری را جمع کرد، وزارت شریعت و مسند شیخ الاسلام را برچید، مدارس مذهبی و دادگاهای شریعت را تعطیل کرد و اختیارات آنها را به دادگاههای مستقل واگذار کرد تا «به نام ملت» قضاوت کنند. او سپس در سال ۱۹۲۶ قوانین مدنی جدید ترکیه را که بر اساس قوانین مدنی سوئیس تنظیم شده بودند به تصویب رسانید و بدین ترتیب اصول و قوانین مدنی مدرن را به ترکیه معرفی کرد. همین قوانین بودند که در دهه بیست میلادی به زنان در ترکیه حقوق برابر با مردان اعطا کردند. آتاتورک تلاش بسیار کرد تا زنان با رهایی از بند حجاب که مانعی باز دارنده بر سر راه دستیابی کامل آنها به پتانسیل ذهنی و استعداد اقتصادیشان بود به تحصیلات عالی دست پیدا کنند و پتانسیل خود را برای پیشرفت ترکیه به فعل برسانند.
دومین مانع بر سر راه اصلاحات آتاتورک عدم آگاهی و سواد در جامعه آن روز ترکیه بود. آناتورک به تعلیم و تربیت مردمانش اهمیت بسیار می داد چرا که تنها هم و غم او رساندن ترکیه به قافله تمدن مدرن غرب بود. بعد ار تغییر الفبای عربی به لاتین، آتاتورک شخصا به شهرها و روستاهای کشور سفر کرد و به همرام نخست وزیر و اعضای کابینه به آموزش الفبای لاتین به مردم پرداخت. او در مجلس قوانینی را گذراند که قوانین «مدرسه ملت» نام گرفتند. شاگردان این «مدرسه» ملت ترکیه و معلمش کمال آتاتورک بودند. حتی بعد از کمال آتاتورک جانشین او عصمت اینونو مرکز دولتی ایجاد کرد که آثار کلاسیک دنیای ادبیات را ترجمه و در اختیار همگان قرار می داد. در نتیجه همین تلاشهاست که بنا بر آمار یونسکو در سال ۲۰۰۳، ۲۳.۸ درصد از مردان عرب و ۵۲.۲ درصد از زنان عرب خاور میانه بی سواد هستند در حالیکه این ارقام در ترکیه به ترتیب ۶ درصد و ۲۱.۵ در صد است.
اما بزرگترین خدمتی که آتاتورک به ترکیه کرد این بود که او بعنوان فرمانده نظامی ترکیه و قهرمان ملی این کشور با آنکه بعد از رسیدن به قدرت می توانست با بر انگیختن هیجان توده ها و با تأثیر گرفتن از میراث خلافت عثمانی، به ماجراجویی های نطامی جدیدی دست زند و هر آنچه بدست آورده بود را در معرض نابودی قرار دهد، با خویشتنداری و واقع گرایی بی مثال، از دست زدن به چنین سیاستهای خطرناکی چشم پوشید و به ملتش در رابطه با عواقب چنین افکاری هشدار داد. او می دانست که وظیفه اصلیش در داخل مملکتش است و نه در خارج آن. او بخوبی می دانست که وظیفه بی نهایت سنگینی دارد که همانا باز سازی کشوری عقب مانده و رنجور از سالها جنگ و تزاع داخلی است و این همان کاری است که او به نجو احسن با کوشش، خلاقیت و شجاعتی فراوان انجامش داد و به خاطر آن جاودانه شد. آتاتورک در جامعه ای که کار و تجارت را عار می دانست، ابتکار و خلاقیت را حیله کافر و تمام افتخاراتش را فقط در فتوحات نظامی جستحو می کرد لباس نظامی از تن به در آورد و به رهبری با لباس شیک و مدرن غربی بدل گردید. او با این کار سمبولیک به مردمش فهماند که دوران شهادت طلبی و جهاد مقدس سپری گشته و برای باز سازی کشور، بالا بردن سطح زندگی مردم و پیوستن ترکیه به جامعه مدرن جهانی چاره ای نیست جز اینکه ارزشهایی جدید نظیر صنعت، مهارت و عقل معاش در جامعه رواج یابند. ناسیونالیسم او غیر احساسی و منطقی بود و او هرگز به فکر پایمال کردن حقوق دیگر کشورها و یا فرار از مسئولیت در قبال گذشته مملکت خود نیفتاد. او البته از زور و سرکوب برای بر قراری و حفظ جمهوری ترکیه بخصوص در دوران اصلاحات مهم خود استفاده کرد، اما این زور و سرکوب و حتی اعدامهای ۱۹۲۶ دیگر هرگز در ادامه حکومتش دیده نشدند تا راه برای دموکراسی و نظام چند حزبی در ترکیه هموار شود.
آرمانهای آتاتورک اکنون در جامعه ترکیه نهادینه شده اند و «کمالیزم» به نوعی در جای جای این کشور از قانون اساسی آن تا قوانینش و حتی قسمی که روسای جمهور آن می خورند حضور دارد. از این منظرهیچ جای تعجبی نیست که رجب طیب اردوغان اسلام گرا پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا را«حرکت به سوی دنیای مدرن»می نامد، یعنی همان آرمانی که مصطفی کمال آتاتورک در ۲۹ اکتبر ۱۹۲۳ ترکیه را بر آن بنا نهاد.
اینروزها که صحبت در مورد ترکیه و عبدالله گل رئیس جمهور جدید اسلام گرای آن بالا گرفته، اکثر صحبتها راجع به نگرانی ها در مورد میزان وفاداری آقای گل به اصول سکولار ترکیه و آرمانهای کمال آتاتورک و بطور کل آینده ترکیه تحت رهبری حزب اسلام گرای حاکم، «عدالت و توسعه» است.
برای بسیاری از ما ایرانیان ممکن است این سئوال پیش آید که مگر آتاتورک برای ترکیه چه کرد که اکنون پایداری به آرمانهای سکولار او برای بسیاری از ترکها چنین حائر اهمیت است؟
پاسخ به این سئوال را باید در آرمانهای آتاتورک برای ترکیه جستجو کرد. دو آرمان اصلی آتاتورک از ابتدای حکومتش در سال ۱۹۲۳ ساختن ملت-دولت ترکیه و ترقی خواهی بودند و او هر دو این اهداف را فقط در تمدن مدرن غرب می دید. آتاتورک می دانست که مدرنیزه کردن ترکیه با اصلاحات ظاهری بی ارزش است و او باید برای رساندن کشورش به قافله تمدن مدرن غرب تغییراتی اساسی در ساختارهای فرهنگی و اجتماعی کشورش به وجود آورد. چنین بود که او در اولین قدم تصمیم به از بین بردن بزرگترین مانع اصلاحات یعنی قدرت و نفوذ «علما» (روحانیون) گرفت. او با شجاعتی باورنکردنی بساط خلیفه گری را جمع کرد، وزارت شریعت و مسند شیخ الاسلام را برچید، مدارس مذهبی و دادگاهای شریعت را تعطیل کرد و اختیارات آنها را به دادگاههای مستقل واگذار کرد تا «به نام ملت» قضاوت کنند. او سپس در سال ۱۹۲۶ قوانین مدنی جدید ترکیه را که بر اساس قوانین مدنی سوئیس تنظیم شده بودند به تصویب رسانید و بدین ترتیب اصول و قوانین مدنی مدرن را به ترکیه معرفی کرد. همین قوانین بودند که در دهه بیست میلادی به زنان در ترکیه حقوق برابر با مردان اعطا کردند. آتاتورک تلاش بسیار کرد تا زنان با رهایی از بند حجاب که مانعی باز دارنده بر سر راه دستیابی کامل آنها به پتانسیل ذهنی و استعداد اقتصادیشان بود به تحصیلات عالی دست پیدا کنند و پتانسیل خود را برای پیشرفت ترکیه به فعل برسانند.
دومین مانع بر سر راه اصلاحات آتاتورک عدم آگاهی و سواد در جامعه آن روز ترکیه بود. آناتورک به تعلیم و تربیت مردمانش اهمیت بسیار می داد چرا که تنها هم و غم او رساندن ترکیه به قافله تمدن مدرن غرب بود. بعد ار تغییر الفبای عربی به لاتین، آتاتورک شخصا به شهرها و روستاهای کشور سفر کرد و به همرام نخست وزیر و اعضای کابینه به آموزش الفبای لاتین به مردم پرداخت. او در مجلس قوانینی را گذراند که قوانین «مدرسه ملت» نام گرفتند. شاگردان این «مدرسه» ملت ترکیه و معلمش کمال آتاتورک بودند. حتی بعد از کمال آتاتورک جانشین او عصمت اینونو مرکز دولتی ایجاد کرد که آثار کلاسیک دنیای ادبیات را ترجمه و در اختیار همگان قرار می داد. در نتیجه همین تلاشهاست که بنا بر آمار یونسکو در سال ۲۰۰۳، ۲۳.۸ درصد از مردان عرب و ۵۲.۲ درصد از زنان عرب خاور میانه بی سواد هستند در حالیکه این ارقام در ترکیه به ترتیب ۶ درصد و ۲۱.۵ در صد است.
اما بزرگترین خدمتی که آتاتورک به ترکیه کرد این بود که او بعنوان فرمانده نظامی ترکیه و قهرمان ملی این کشور با آنکه بعد از رسیدن به قدرت می توانست با بر انگیختن هیجان توده ها و با تأثیر گرفتن از میراث خلافت عثمانی، به ماجراجویی های نطامی جدیدی دست زند و هر آنچه بدست آورده بود را در معرض نابودی قرار دهد، با خویشتنداری و واقع گرایی بی مثال، از دست زدن به چنین سیاستهای خطرناکی چشم پوشید و به ملتش در رابطه با عواقب چنین افکاری هشدار داد. او می دانست که وظیفه اصلیش در داخل مملکتش است و نه در خارج آن. او بخوبی می دانست که وظیفه بی نهایت سنگینی دارد که همانا باز سازی کشوری عقب مانده و رنجور از سالها جنگ و تزاع داخلی است و این همان کاری است که او به نجو احسن با کوشش، خلاقیت و شجاعتی فراوان انجامش داد و به خاطر آن جاودانه شد. آتاتورک در جامعه ای که کار و تجارت را عار می دانست، ابتکار و خلاقیت را حیله کافر و تمام افتخاراتش را فقط در فتوحات نظامی جستحو می کرد لباس نظامی از تن به در آورد و به رهبری با لباس شیک و مدرن غربی بدل گردید. او با این کار سمبولیک به مردمش فهماند که دوران شهادت طلبی و جهاد مقدس سپری گشته و برای باز سازی کشور، بالا بردن سطح زندگی مردم و پیوستن ترکیه به جامعه مدرن جهانی چاره ای نیست جز اینکه ارزشهایی جدید نظیر صنعت، مهارت و عقل معاش در جامعه رواج یابند. ناسیونالیسم او غیر احساسی و منطقی بود و او هرگز به فکر پایمال کردن حقوق دیگر کشورها و یا فرار از مسئولیت در قبال گذشته مملکت خود نیفتاد. او البته از زور و سرکوب برای بر قراری و حفظ جمهوری ترکیه بخصوص در دوران اصلاحات مهم خود استفاده کرد، اما این زور و سرکوب و حتی اعدامهای ۱۹۲۶ دیگر هرگز در ادامه حکومتش دیده نشدند تا راه برای دموکراسی و نظام چند حزبی در ترکیه هموار شود.
آرمانهای آتاتورک اکنون در جامعه ترکیه نهادینه شده اند و «کمالیزم» به نوعی در جای جای این کشور از قانون اساسی آن تا قوانینش و حتی قسمی که روسای جمهور آن می خورند حضور دارد. از این منظرهیچ جای تعجبی نیست که رجب طیب اردوغان اسلام گرا پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا را«حرکت به سوی دنیای مدرن»می نامد، یعنی همان آرمانی که مصطفی کمال آتاتورک در ۲۹ اکتبر ۱۹۲۳ ترکیه را بر آن بنا نهاد.
منابع:
The Emergence of Modern Turkey-Bernard Lewis
The J Curve-Ian Bremmer
اشتراک در:
پستها (Atom)