۱۳۸۶ مرداد ۳۰, سه‌شنبه

خط قرمزی به نام نقد محمد مصدق

--

مقاله محمد قوچانی در نشریه شهروند امروز به نام « درنقد مصدق»، صرف نظر از آنچه او در رابطه با دکتر مصدق مطرح می کند و خط سیاسی شخص قوچانی، حرکت جسورانه ایست که از دید من قابل تحسین است.

همانطور که در جمع بندی مقاله پیشینم اشاره کردم، فرهنگ سیاسی-اجتماعی و در کل فرهنگ ملی ما ایرانیها، دارای اشکالات ریشه ای و اساسی است. یکی از ریشه ای ترین و در عین حال مخرب ترین این اشکالات، جهل تاریخی ماست نه فقط نسبت به آنچه قرنها و بلکه هزاره ها قبل در مملکت ما رخ داده، بلکه به مهمترین وقایع تاریخ معاصرمان نظیر انقلاب مشروطیت و واقعه ۲۸ مرداد. این جهل تاریخی به نوبه خود سبب شده بسیاری از رویدادهای مهم و بازیگران آن در معرض قضاوت صحیح تاریخی قرار نگیرند و به تدریج در فرهنگ «شاهنامه ای» و «عاشورایی» ایران، مایه افسانه سرایی و ذکر مصیبت سیاسی گردند. در نتیجه، بسیاری از رویدادهای تاریخی ایران و بازیگران آن اکنون در میان مردم ما تبدیل به آئین ها و سمبلهای مورد پرستش و تقدس شده اند و از این میان ۲۸ مرداد و بخصوص شخص «دکتر محمد مصدق» شاید بهترین مثال در این زمینه باشند.

مصدق مانند هر شخصیت تاریخی دیگر پرورش یافته محیط اجتماعی-سیاسی پیش از خود بود و منش و تفکر او به مانند منش و تفکر هر شخصیت بزرگ تاریخی دیگر در ظهور و سقوط او و تبعات آنها در آینده ایران نقش اصلی را بازی کردند و از این روست که نقد منصفانه او می تواند پاسخگوی بسیاری از رازهای سر به مهر حوادث ۲۸ مرداد و گره گشای بسیاری از مشکلات سیاسی اجتماعی حال حاضر و آینده ایران گردد. اما جهل تاریخی آمیخته با دگم سیاسی که بر فرهنگ ما سایه انداخته، ایرانیان را از هر گروه و تعلق سیاسی به چنان مطلق گرایی کشانده که نقد هیچ یک از شخصیت های مورد علاقه خود را به هیچ شکلی بر نمی تابند، به خصوص که این شخصیت «دکتر محمد مصدق» باشد.

واقعیت این است که وقایع ۲۸ مرداد و آنچه بعد ار آنها بر سر مصدق آمد، در ذهن ناخود آگاه بسیاری از ایرانیان او را تبدیل به «سید الشهدایی» دیگر کرده و از او شخصیتی نه فقط ملی، که معصوم و عاری از هرگونه خطا پدید آورده اند. به عبارت دیگر او «مقدس» شده است و این تقدس اکنون تبدیل به خط قرمزی گشته که هر کس سعی کند از آن عبور کند متهم به خیانت و هزاران انگ سیاسی دیگر می شود. این به گمانم بزرگترین لطمه ای است که هواداران او به میراث سیاسی او و نسل امروز ایران می زنند.

در دموکرات ترین کشورهای دنیای امروز هیچ یک از شخصیتهای محبوب سیاسی مصون از قضاوت تاریخ و نقد آیندگان خود نیستند. در فضای باز سیاسی این کشورها، هر ساله ده ها کتاب و مقاله راجع به بزرگترین رجال تاریخی آنها نگاشته می شوند و ذره ذره ابعاد شخصیتی، اجتماعی و سیاسی آنها مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. بهمین خاطر امکان ندارد در این جوامع شخصیتی یافت شود که مردم آنها را« بت گونه وار » بپرستند، از چرچیل در انگلستان گرفته تا لینکلن در آمریکا و دو گل در فرانسه.

تبدیل یک شخصیت ارزنده سیاسی به اسطوره ای مورد پرستش و واکنشهای هیستریک و متعصبانه به نقد او بجای برخوردی معقولانه و کارشناسانه به عملکرد آن فرد، تنها به گسترش دگم و جهل سیاسی درجامعه یاری می رساند وبس. نمونه اش هم لینکی است که پریروز در بالاترین چنین ادعا می کرد که مربوط به تصویر «اعدام مصدق» است و بسیاری با وجود آکاهی کامل نسبت به جعلی بودن این خبر به گفته خود« در احترام به عکس دکتر» به آن رای مثبت داده بودند. این اگر دگم سیاسی نیست پس چیست؟ پس چه تفاوتی بین طرفداران و رهروان مردی میهن پرست و برجسته نظیر مصدق با رهروان ولایت فقیه وجود دارد هنگامی که هر دو گروه به چنین تعصب ورزی دچار می شوند؟

این مسیر، مسیر صحیحی برای آینده میهن ما نیست. ما باید ضمن احترام کامل به بزرگان تاریخی مان از قبیل دکتر مصدق، قوام السلطنه، رضا شاه و محمد رضا شاه، آنها را بی تعصب به نقد کشیم تا رهبران آینده ما از کارهای مثبت آنان الهام گیرند و از اشتباهات آنان درس. در عین حال باید با بوجود آوردن فضایی آرام برای تبادل ایده ها، بحثهای آزاد، نقدها و مناظره های سالم راه را برای بازنگری تاریخمان هموار کنیم و برداشتهایمان از تاریخ را مورد باز بینی مجدد قرار دهیم.

ما می توانیم از تجربه ۲۸ مرداد و آنچه بر سر دکتر مصدق آمد درسها بیاموزیم. می توانیم بیاموزیم که مخالفت مترادف خیانت نیست. انعطاف پذیری برای مصالح مملکت عقب نشینی از آرمانهای ملی نیست. و مهمتر از همه این که می توانیم بیاموزیم فرهنگ «مظلومیت و شهادت» راه گشای آینده ما نیست. ما همه اینها را می توانیم بیاموزیم، اگر پرده تعصب را از مقابل نگاه تاریخیمان کنار زنیم، تاریخ را عرصه نبرد نور با ظلمت نبینیم و در بند آن نمانیم.

۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبه

بیست و هشت مرداد، آینه ای تمام نما از فرهنگ سیاسی-اجتماعی ما

--

قریب به ۵۴ سال از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت دکتر مصدق می گذرد و قریب ۵۴سال است که ما ایرانیان چه از نسل همان دوره و چه از نسلهای پس از آن با عواقب خانمانسوز آن رویداد دست به گریبان هستیم. ۲۸ مرداد (و اصولا هر رویداد تاریخی) و بسیاری از دلايل و تبعاتش را نمی توان بطور واقعی بررسی کرد و از آنان درسی آموخت، مگر آنکه که به عوامل فرهنگی که در شکل گرفتن و تأثیر این رویداد بر حوادث آتی ایران نقش اصلی را بازی کرد بطور کامل پرداخته شود.
وقایع مهم سیاسی-اجتماعی تاریخ معاصر میهن ما همواره تحت تاثیر تنافضات بین دو عامل سنت (که در آن «استبداد زدگی» و «مذهب» --شیعه گرایی بطور اخص--حرف اول را می زنند) و تجدد قرار داشته اند و به جرأت می توان گفت فرهنگ سیاسی-اجتماعی ایران با تاثیر گرفتن از همین تناقضات بین سنت و تجدد و جدال دائم بین آنها شکل گرفته است. آنچه در دوران صدارت دکتر مصدق، وقایع ۲۸ مرداد و سپس در دوران حکومت شاه اتفاق افتاد نیز جدای از این امر نبود.

دکتر محمد مصدق دولتمردی یگانه و برجسته بود که روح و هویت ملی را در وجود ملتی سرگشته و پریشان بیدار کرد و آنان را برای اولین بار به حقوق مسلم ملی خویش آشنا نمود. اما بعد چه شد که او، به جای استفاده بهینه از موهبتی که با زحمت بسیار برای ایران و ایرانی بدست آورده بود، با ارزیابی غیر واقعی از امکانات و توان خود و مملکت در رویارویی با مشکلات داخلی و خارجی و عدم مصالحه برای حفظ منافع ملی که او تمام سرمایه سیاسی اش را بر ممارست از آن خرج کرده بود موجبات سقوط خود را فراهم ساخت؟ پاسخ را می توان در رفتار سیاسی خود دکتر مصدق و تناقضات سیاسی-اجتماعی جستجو کرد که او را بین دو دید سنتی و تجدد گرایانه اش نگاه داشته بودند. دکتر مصدق با اتخاذ سیاست « یا همه چیز یا هیچ چیز» دقیقا قدم به همان راهی نهاد که بسیاری از ما ایرانیان با تاثیر گرفتن از «فرهنگ عاشورا» آنرا بهترین راه می دانیم و آنهم فدا کردن همه چیز و همه کس برای هدفی است که از دید ما ارزشی فراتر از هر چیر دیگر دارد، حتی اگر عواقب پیگیری این هدف فاجعه بار باشد و این طرز تفکر در جامعه ایران را می توان هم اکنون نیز در در حمایت قاطبه مردم از داستان انرژی هسته ای مشاهده کرد. در بعد سیاسی نیز، با وجود روح دموکرات منش خود، دکتر مصدق، ابتدا با درخواست «معافیت ویژه» برای حفظ همزمان پست نخست وزیری و پارلمانی خود (که بی توجهی به اصل تفکیک قوا بود) و در اواخر دوره صدارتش با منحل کردن مجلس، به نوعی دچار باز تولید روح استبداد پروری در دولت خود شد. مجموعه این عوامل نشان می دهد که حتی دولتمردی به بزرگی دکتر مصدق از تاثیرات تضادهای فرهنگی جامعه خود در امان نبود.

از آن طرف سیاستی که شاه در جریان عزل و به خصوص پس ار عزل دکتر مصدق اتخاذ کرد، نه فقط نشان دهنده تاثیرات همین تناقضات در فرهنگ سیاسی-اجتماعی ایران بر او بود، بلکه میراث جدیدی نیز در این فرهنگ بر جای گذاشت که دیگر معلوم نیست چطور بتوان آنها را از روح و روان مردم ایران زدود. شاه مسئول اجرای قانون اساسی و دفاع از حاکمیت کشور بود و می توانست خود رأسا و بر اساس متمم ۴۶ قانون اساسی مشروطه، بدون ترس از کسی یا چیزی به بر کناری مصدق اقدام کند، اما همکاری اش با کرمیت روزولت نماینده سیا در ایران و ترک ایران بعد از دستگیری نصیری، قانونی بودن کار او در برکناری دکتر مصدق را در چشم بسیاری از ایرانیان خدشه دار کرد. علاوه بر این، محاکمه دکتر مصدق در دادگاه نظامی و تبعید او که از دید اکثر صاحب نظران غیر قانونی و غیر عادلانه بود نه تنها گامی از سوی شاه برای باز تولید استبدادی بود که قانون اساسی مشروطه سعی در از بین بردن آن داشت، بلکه از ۲۸ مرداد واقعه ای ساخت که حکومت او را تا به آخر با بحران مشروعیت مواجه ساخت و به قول دکترعلی میر فطروس باعث شد «عقل نقاد به عقل نقال سقوط کند و اندیشه سیاسی به به آئین ها وعزاداری های سیاسی بدل گردد.»
۲۸ مرداد را می توان از این بابت نمونه ای بارز از تبلور تناقضات موجود در فرهنگی دانست که در آن بنیاد آزادی و قانون خواهی در خود زنی های بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکران ما فدا شده است. هم محمد رضا پهلوی و هم دکتر محمد مصدق انسانهایی وطن پرست بودند که سر بلندی ایران را آرزو داشتند، اما سر انجام هر دو تحت تاثیر همین تضادها، اشتباهاتی خانمانسوز مرتکب شدند و خود نیز در این میان، بدون رسیدن به آنچه برای ایران در سر داشتند، در آتشی که بر افروختند سوختند و از بین رفتند.

با توجه به آنچه گفته شد، ۲۸ مرداد اکنون در فرهنگ سیاسی-اجتماعی مملکت ما تبدیل به رویدادی گشته که به قول داریوش همایون «بحث انگیز ترین رویداد تاریخ همروزگار ما شده است و از نظر بار عاطفی تنها با عاشورای کربلا قابل مقایسه است.» در چنین فضایی، مسلما بررسی دقیق و موشکافانه آنجه منجر به این حادثه شد و درس گرفتن از آن و پیامدهای آن برای نسل جوان ما آسان نیست. اما به اعتقاد من، نسل جدید ایران باید ۲۸ مرداد را به تاریخ بسپارد و با فاصله گرفتن از شعارهای رایج آن دسته از سیاسیون و روشنفکران ایرانی که هنوز در آن دوران مانده اند و ریشه تمام بدبختی های ایران را در تئوریهای توطئه و خیانت این و آن می دانند، این را درک کند که مشکل ایران صرفا سیاسی نیست. فقط و فقط با بازنگری بدوراز تعصب و احساسات و درس گرفتن از آنچه در طی این سالها بر سر ایران آمده است، از جمله وقایع ۲۸ مرداد، و نقد شجاعانه مشکلات موجود در فرهنگ سیاسی-اجتماعیمان است که می توان گذشته را بواقع چراغ راه آینده ایران کرد.

۱۳۸۶ مرداد ۲۵, پنجشنبه

هواپیمایی که ایران را بمباران خواهد کرد

--


این عنوان مقاله ای است در شماره ماه آینده ماهنامه بسیار معتبر آتلانتیک به قلم Robert D. Kaplan. در خود مقاله به ایران اشاره ای نشده و نویسنده بیشتر به بررسی جنبه های فنی بمب افکن های 1.2 بیلیون دلاری B-2 که قابلیت حمل سلاحهای اتمی را نیز دارند پرداخته است. در مورد Kaplan کافیست بدانید که به گفته تام فریدمن نویسنده و مقاله نویس بسیار مشهور نیویورک تایمز، Kaplan به همراه فرانسیس فوکویاما، ساموئل هانتینگتون (نویسنده کتاب بسیار معروف برخورد تمدنها) و پال کندی یکی از نویسندگانی است که بیشترین خوانندگان را در زمینه بررسی جهان در دوران پس از جنگ سرد داشته است. کاپلان در تقریبا تمامی منازعات مهم چند دهه گذشته تظیر جنگ ایران و عراق، جنگ چریکی مجاهدین افغان علیه شوروی و حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ به عنوان یک روزنامه نگار از نزدیک حضور داشته و حتی کتاب او درباره منازعات بالکان باعث شد بیل کلینتون سیاست عدم دخالت در بوسنی را بر اساس نوشته های او اتخاذ کند . اینها را گفتم که بدانید کاپلان آدم کمی نیست و وقتی او چنین تیتری برای مقاله اش بر می گزیند معنی اش به زبان ساده یعنی این که مساله اقدام نظامی آمریکا علیه ایران بر خلاف آنچه رهبران مملکت فکر می کنند شوخی نیست. حالا دیگر به چه زبان باید گفت من واقعا نمی دانم.
نکته قابل توجه در پایان مقاله کاپلان گفته های فرمانده عملیاتی اسکادران B-2 است:«چطور می توان سایتهای شیمیایی و بیولوژیکی یک حکومت یاغی را هدف قرار داد بدون اینکه دهها هزار نفر بیگناه به علت قرار گرفتن در مسیر باد از بین بروند؟ با سلاحی که آن سایتها را یا کامل بسوزاند و یا آنها را در جا مدفون کند.»

۱۳۸۶ مرداد ۲۱, یکشنبه

توجیه 'عمليات انتحاری' در نشریه رسمی مجلس خبرگان

--

مطلبی که می خواهم در این پست برایتان نقل کنم بخشی از نوشته ای است در نشریه رسمی مجلس خبرگان، نهادی که به دلیل انتخاب (و یا به قول بعضی آیت الله ها نظیر خوشوقت و محمد یزدی «کشف») ولی فقیه، یکی از مهمترین نهادهای سیاسی در جمهوری اسلامی نام گرفته است، هر چند که کل قضیه به شوخی بیشتر شباهت دارد چرا که به قول دکتر نوریزاده «خبرگانی که نمایندگانش از صافی شورای نگهبانی گذشته‌اند که اعضایش را سلطان فقیه انتخاب می‌کند قدرت و اعتباری ندارد تا بر کار ولی فقیه و ارگانهای تحت سلطه او نظارت کند.» اما همانطور که بسیاری از کارشناسان مسائل ایران از جمله دکتر نوریزاده اشاره می کنند، همین مجلس خبرگان بعد از آیت الله خامنه ای اهمیت تازه ای می یابد و تواند سرنوشت آینده ایران را رقم زند. از همین رو نوشته ی شخصی به نام «سيد جواد ورعى» سردبیر فصلنامه رسمی مجلس خبرگان در نشریه رسمی این نهاد اهمیت بسیار می یابد. ورعی که قاعدتا بر اساس نوع استدلالش باید نزدیک به محافل وابسته به مصباح یزدی باشد درمطلب خود« مبانى فقهى عمليات شهادت طلبانه» را مورد بررسی قرار می دهد و از جمله می نویسد:

« نويسنده با تفكيك عمليات استشهادى از عمليات انتحارى، مشروعيت شهادت ‏طلبى در آيات، روايات، سيره معصومان و لسان فقهاى شيعه و سنى را مورد بررسى قرار داده، بيان مى‏دارد با توجه به مجموع ادله موجود مى‏توان با اطمينان از جواز مشروعيت بلكه از فضيلت و ارزش عمليات استشهادى سخن گفت... ما در خلال بحث به پاره‏اى از شبهات در خصوص عمليات استشهادى به طور غيرمستقيم پاسخ داديم، اما يكى از شبهاتى كه لازم است در پايان اين مقاله مورد توجه قرار گيرد آن است كه با اين عمليات فقط سربازان دشمن كشته نمى‏شوند، بلكه شهروندان عادى و بى‏گناه نيز كشته مى‏شوند. اين سخن گرچه در قالب يك شبهه مطرح شده و ممكن است در ذهن برخی مسلمانان نيز باشد، اما بيشتر ناشى از مغالطه‏اى است براى فريب افكار عمومى تا بتوانندجوانان غيور مسلمان را به تروريست بودن متهم كنند و مردم را از اينكه به دفاع از ايشانبرخيزند، بر حذر دارند. پاسخ اين شبهه بسيار واضح است. اولاً: گاهى همه افراد دشمن اعم از زن و مرد و كوچك و بزرگ در تجاوز شركت دارند مثل اينكه دشمن با اهل و زن و فرزندش به مملكت اسلامى هجوم آورده و آنجا را اشغال كرده و در آن ساكن شده باشد و راهى براى بيرون راندن آنان از اين سرزمين جز سلب امنيت ايشان وجود ندارد، بنابراين چون تنها راه باقيمانده براى سلب امنيت آنان عمليات شهادت‏طلبانه است. اين عمليات جايز گردد. ثانياً: ممكن است زنان دشمن نيز در كنار مردان آموزشهايى ببينند و دوشادوش مردان بجنگند، بنابراين آنان جزء سربازان دشمن هستند و كشتن آنان، كشتن نيروهاى دشمن است نه شهروندان بى‏گناه. اين مطلب را فقها با صراحت ابراز داشته‏اند كه اگر زنان، كودكان و سالخوردگان به نحوى از انحاء دشمن را يارى كنند، در حكم دشمن‏اند و كشتن آنان مجاز و بلكه لازم است.»

من در شگفتم که چطورهیچ رسانه ای، حداقل تا آنجا که من می دانم، به این نوشته اشاره ای نکرده است. آنچه به خصوص در مورد این نوشته بسیار نگران کننده است این است که این مقاله مشمئز کننده، که از سوی یک ارگان رسمی انتشار یافته است، ثابت می کند که در هزار دولت جمهوری اسلامی، اشخاص بسیار خطرناکی وجود دارند که از همین الان مشغول تدارک دیدن جنگ با ایالات متحده هستند و نه فقط ایران و خاورمیانه را که بلکه دنیا را نیز می خواهند با استناد به آیه و حدیث و فقه به آشوب بکشانند. برای امثال ورعی حمله آمریکا هدیه ای آسمانی است و آنها هر چه در توان دارند انجام می دهند و خواهند داد که این امر هر چه سریعتر اتفاق بیفتد.

۱۳۸۶ مرداد ۱۵, دوشنبه

ایران و خاورمیانه-چرا این همه خشونت؟

--

یکی از مهمترین سئوالاتی که فکر می کنم این روزها فکر بسیاری از ایرانیان را به خود مشغول کرده باشد این است که ریشه این خشونتی که ما امروز آن را کشور خود به شکل رسمی و دولتی و در بسیاری از مناطق دیگر خاورمیانه به شکل فرقه ای و حزبی می بینیم در چیست.

برای پاسخ به این سئوال اجازه دهید به اختصار به ریشه سنتهای سیاسی در خاورمیانه بپردازیم. تام فریدمن مقاله نویس نیویورک تایمز در کتاب بی نظیر خود «از بیروت تا اورشلیم» سیاست در خاور میانه را به سه سنت سیاسی مختلف تقسیم می کند که به گفته او هر سه همزمان عمل می کنند.

از دید فریدمن، اولین و قدیمی ترین این سنتها در خاورمیانه «تفکر سیاسی قبیله ای» است. این تفکر سیاسی ریشه در نوع روابط و وفاداری است که در زمانهای دور قبائل بدوی برای بقا خود نسبت به قبائل دیگر داشتند. در حال حاضر در خاورمیانه، گروههایی که روابط خود را قبیله ای تعریف می کنند مانند یک فرقه مذهبی، یک گروه منطقه ای، یک واحد ارتشی و یا مخلوطی از تمامی اینها در قدرت و یا به دنبال قدرت هستند. آنچه در تمامی این گروهها مشترک است این است که آتها وفاداری به هم را از وفاداری به میهن خود مهمتر می دانند و در بینشان نوعی روح همبستگی قبیله ای وجود دارد. این تفکر قبیله ای که مهمترین اصل در قدرت ماندن و یا قدرت را به دست گرفتن را ایجاد ارعاب در بقیه قبائل، فرقه ها و یا گروهها می داند خشونت را بهترین راه برای رسیدن به این هدف می داند. قتل عام حاما سوریه که در آن فرقه علویها به رهبری حافظ اسد ۲۰۰۰۰ سنی(اخوان المسلمین) را در فوریه ۱۹۸۲ در شهر حاما به قول خود پاکسازی کرد و یا آنچه صدام در سال ۱۹۸۸ در حلبچه کرد نشان از همین سیاست است. صدام کردها و شیعیان و حافظ اسد سنیها را به چشم هموطن نمی دیدند، بلکه به آتها به عنوان قبائل وحشی دیگری نگاه می کردند که نا فرمانی می کردند و باید از صفحه روزگار پاک می شدند. این وضعیت هنور به شکل وحشتناک بین سنی ها و شیعه ها در عراق، حماس و فتح در سرزمینهای فلسطینی و شیعیان، مسیحیها و سنیها در لبنان وجود دارد.

تفکر سیاسی دوم ار نگاه فریدمن «سیاست اقتدارگرایی» و یا تجمع قدرت در دستان یک گروه و یا قبیله خاص است که به هیچ عنوان راضی به تقسیم کردن آن با بقیه نیست. اساس اصلی این سیاست مشت آهنین است. آز آنجایی که در این سنت قدرت با کسی تقسیم نمی شود این فقط شمشیر(و در دنیای امروز اسلحه) است که بقیه را مطیع و فرمانبردار می کند. در حقیقت، در اکثر کشورهای خاورمیانه گروهها نمی توانند منافع خود را با منافع ملیشان تطبیق دهند چرا که ملت–دولتی (Nation-State) به شکل واقعی آن وجود ندارد که اصول مشترکی داشته باشد که همگان به آن پایبند باشند. آنچه این سنت را به طور اخص تداوم بخشیده تفکر اسلام سیاسی است که به مرور در خاورمیانه پدید آمده تا این نوع سرکوب و خشونت گرایی را توجیه کند.

مسئله سوم و به نظر من مهمترین مسأله ای که فریدمن روی آن دست می گذارد مسأله ملت–دولت است (همان که آتاتورک در نرکیه موفق به وجود آوردن آن شد و اکنون اثرش را در این کشور به روشنی می بینیم.) در بسیاری از کشورهای خاور میانه از جمله ایران هنوز ملت–دولت به معنای واقعی آن بوجود نیامده است. پارلمان، قانون اساسی، سرود ملی، پرچم، احزاب و کابینه همه ظاهرا وجود دارند اما هیچکدام معنای واقعی ندارند و فقط همان مشت آهنین گروه سوار بر قدرت و سیاست ایجاد رعب آن است که آن گروه را بر سر قدرت نگه می دارد. در مملکت خود ما ایران مفهوم ملت–دولت در همان زمان مشروطه و بدون دخالت و تعیین و تکلیف قدرتهای امپریالیستی آن زمان شکل گرفت. به گفته دکتر ماشالله آجودانی، « يکی از دستاوردهای مشروطيت ايجاد همین مفهوم بود. درست است که ملت–دولت را تشکيل نداديم، اما کلمه "ملت" قبلا بار شرعی داشت، انقلاب مشروطه اين بار شرعی را گرفت و به همه مردم ايران اطلاق کرد. مشروطيت رعيت را تبديل به ملت کرد...هنوز ما دولت ملی تشکيل نداديم. هنوز Nation-State به وجود نيامده، اما مفاهيم آن آمده است و اين به برکت تلاش توانمند نسل پدران ما بود.»

با این وجود، رگه های پر رنگی از هر سه تفکر سیاسی که به نقل از فریدمن ذکر کردم ۱۰۱ سال پس ار انقلاب مشروطیت همچنان در ایران به چشم می خورند. نقطه مشترک تمامی این تفکرات «خشونت بی حد و حصر» برای باقی ماندن در قدرت است و ار همین روست که امروز در مملکت ما گروه حاکمی که ایدئولوژی مذهبی و وفاداریش را به آن برتر از منافع مردم و کشورش می پندارد، جز ایجاد خشونت و ارعاب برای سر سپردگی مطلق مردم و بقا خود به امر دیگری نمی اندیشد. تنها راه نجات از این بن بست ایجاد نهاد های مدنی به منظور رسیدن به ملت–دولت و مفاهیمی است که پدران ما ۱۰۱ سال پیش به دنبال آن بودند.
همچنین بخوانید: عمادالدين باقی- ایران و مجازات‌ به‌ شيوه‌ جامعه بدوی


۱۳۸۶ مرداد ۱۴, یکشنبه

مرغ سحر ناله سر کن: با یاد دانشجویان در بند و به مناسبت صد و یکمین سالگرد انقلاب مشروطه

--

این که امروز ۱۴ مرداد ۱۳۸۶، در ۱۰۱ سالروز انقلاب مشروطیت ، عده ای از دانشجویان برومند سرزمینمان به جرم آزادیخواهی و حق طلبی در زندانهای همان کسانی به سر می برند که ۱۰۱ سال پیش سعی در به انحطاط کشاندن نهضت مشروطیت کردند ثابت می کند که انديشه های ارزشمندی نظیر قانون خواهی، عدالت طلبی و حکومت ملی همچنان در جامعه زجر کشیده ما زنده و پویا هستند و این به همه ایرانیان آزادیخواه امید به فردایی بهتر می دهد. ما این امید را مدیون همین دانشجویان و دیگر فعالان از خود گذشته ایران زمین هستیم. به امید آزادی هر چه زودتر همگی آنها و رهایی ایران عزیز از چنگال استبداد.

۱۳۸۶ مرداد ۱۲, جمعه

ما با خود چه کرده ایم؟

--

به این عکسها خوب بنگرید.
در این اولین عکس ببینید که چطور مردی که با پیراهن سفید آستین کوتاه، پشت سر مأمور انتظامی و دختر دستگیر شده قرار دارد با لبخند ملایمی به لب نظاره گر بازداشت دختر است.


این یکی به قول جمشید چالنگی در صدای آمریکا اصلا تفسیر نمی خواهد. فقط اگر هنوز این عکس را ندیده اید بدانید که این «دختر بچه» شاهد مراسم «اعدام» است. این عکس جهانی شد و دیشب دیدم که Daily Mail بریتانیا از آن بعنوان «تصویر معصومیت: حتی این کودک شاهد اعدام است» یاد کرده است.

و این هم لبخند ظفرمندانه بر لبان مأمور نیروی انتظامی و مردم در همان مراسم که کم مانده تخمه آفتاب گردان بشکنند.

نمی دانم. واقعا نمی دانم چه بنویسم. مرتب هم می گویند آقا جان احساسی ننویس چون در روزنامه نگاری سیاسی جایی برای احساسات نیست.اما مگر می شود این صحنه ها را در ایران دید و بعنوان یک ایرانی احساساتی نشد؟

واقعا ما با خود و روح و روانمان چه کرده ایم؟ باور کنید اینها ژست روشنفکری نیست. روح و روان انسانها ارزشش میلبونها برابر بیشتر از ژستها و شعارهای سیاسی است. اما آیا راه رستگاری برای جامعه ای که بسیاری از مردمانش علاج خشونت را در خشونت بیشتر می بینند وجود دارد؟ در این سوی دنیا اجاره نمی دهند کودکی صحنه قتلی را حتی در فیلمی ببیند. آنوقت ما چطور رضایت می دهیم این بچه در معرض چنین خشونتی آنهم نه در فیلم که زنده قرار گیرد؟

با حکومت هم که ظاهرا گفتگو کردن وقت تلف کنی محض است. اما حداقل اجازه دهید این را بگویم که آنچه صدام و پیشینیانش با روح و روان مردم عراق کردند پس از سقوط صدام این گونه که شاهدش بودیم خود را نشان داد. هنگامی که انقلاب کلنگی که آغاجری از آن سخن می گوید و یا حمله آمریکا اتفاق افتد، خشونتی که ۴ روز پس ار ۲۲ بهمن و با اعدامهای دسته جمعی سران حکومت شاه آغاز شد و اکنون پس از ۲۸ سال، آمیخته با انبوهی از نفرت، در وجود جامعه فرو پاشیده ایرانی انباشته شده سرباز خواهد کرد و آنوقت هر درخت و تیر چراغ برق به سمبلی از آن خشونت و کینه به بیرون فوران زده تبدیل خواهد گردید. بی جهت نیست که اندیشمندی چون احمد زید آبادی چنین التماس می کند.

به راستی ما با خود چه کرده ایم؟

۱۳۸۶ مرداد ۱۰, چهارشنبه

هنر می خواهد «جمهوری اسلامی» بودن

--

دیشب یکی از دوستانم از ایران تماس گرفت و بعد از حال و احوال طبق معمول صحبت به مسائل سیاسی کشید. می گفت از زمانی که گریه های همسر اسانلو و مادران بعضی از زندانیان را در صدای آمریکا را شنیده او و خانواده اش حال و روز خوشی ندارند. اما آنچه در بین صحبتهایش واقعا مرا تکان داد سئوالی بود که از قول پدر هفتاد و اندی ساله خود از من می پرسید. می گفت «خشایار آقایم می گوید از دوستت که آنجاست بپرس آمریکا بالاخره کی می زند؟ کی سراغ اینها می آید؟ من مرتب دعا می کنم که هر چه زودتر آمریکا شر اینها رو...»

و من از دیشب تا بحال فقط دارم به این فکر می کنم که بخدا هنر می خواهد مردم را به چنین درجه از خشم و استیصال رساندن.

هنرمی خواهد پیرمردی با نزدیک هشتاد سال سن را که روزگاری انقلابی بوده، مکه رفته و حاجی شده چنان مستأصل کردن که دعای سر نمازش حمله آمریکا به ایران است،

هنرمی خواهد بلند کردن صدای ضجه مادرانی که حداکثر تقاضایشان ملاقات با فرزندانی است که از هنگام بازداشت آنها را ندیده اند،
هنر می خواهد مادر بزرگ ۶۷ ساله ای را به «جاسوسی» متهم کردن،

هنر می خواهد زنان و جوانان را به جرم شرکت در تجمعات مسالمت آمیز حبس و شکنجه جنسی کردن،

هنر می خواهد از به دار آویختن مردم در ملأ عام نمایش عمومی ترتیب دادن،

هنر می خواهد دسته دسته بر سر چوبه های دار بردن کسانی که حتی از «یک» دادگاه عادلانه نیز بر خوردار نبوده اند،

هنر می خواهد «اراذل و اوباش و برانداز» خطاب کردن نسلی که پرورش یافته «مأموران امور تربیتی و معلومات دینی» خود حکومت است،

هنر می خواهد موجودی را در دامن انقلاب پروراندن و بر کرسی ریاست جمهوری نشاندن که دست آخر از دید دیگر سران «جوکی باور نکردنی» است،
هنر می خواهد چهار میلیون ایرانی را مجبور به ترک یار و دیار کردن،
هنر می خواهد ارزشهای اخلاقی و دینی جامعه ای را چنین بر باد دادن،

هنر می خواهد کشوری را چنین به حضیض ذلت کشاندن،

هنر می خواهد «جمهوری اسلامی» بودن.

همبستگی بزرگ وبلاگ نویسان با دانشجویان دربند

--

۱۴ مرداد ۱۳۸۶ جنبش آزادی خواه و عدالت خواه مشروطه در ایران ۱۰۱ ساله می شود اما هنوز دانشجوی ایرانی را به بند می کشند.

۱۴ مرداد سال ۸۶ و ۱۰۱ سالگی مشروطه در حالی می رسد که محمد هاشمی، علی نیکونسبتی، علی وفقی، بهاره هدایت، مهدی عربشاهی، حنیف یزدانی، عبدالله مؤمنی، بهرام فیاضی، حبیب حاجی‌حیدری، مرتضی اصلاحچی، مجتبی بیات، مسعود حبیبی، سعید حسین نیا، آرش خاندل،اشکان غیاسوند، احمد قصابان، مجید توکلی، احسان منصوری و امیر یعقوبعلی در بند هستند.

به احترام این فرزندان آزادی خواه و عدالت طلب ایران که تعدادی از آن ها وبلاگ نویس نیز هستند، ما جمعی از وبلاگ نویس ها تصمیم گرفته ایم که نام وبلاگهای خود را در این روز به "۱۴ مرداد، روز همبستگی وبلاگ نویس هاي ايراني با دانشجویان دربند" تغییر دهیم.

به اميد آزادي تمامي دوستان دربندمان.

(وبلاگ خود را در قسمت نظرخواهی وارد کنید يا به آدرس h14.mordad@gmail.com بفرستيد تا به لیست حامیان اضافه شود.)پی نوشت : از همه وبلاگهای حامی این طرح میخواهیم که با همین پست به روز باشند و برای سرعت بخشیدن به روند همبستگی وبلاگ نویسان و دانشجویان به جز تبلیغ هایی که در سایت ها و وبلاگ های پرخواننده می کنیم هر کس حداقل ۱۰ نفر از دوستانش را برای پیوستن به این حرکت جمعی دنیای مجازی و همبستگی با دانشجویان دعوت کند.