۱۳۸۶ تیر ۳, یکشنبه
زندگی، آنچه ما در ایران فدای شعار کرده ایم
--
همیشه اولین سوالی که همه از من از داخل ایران می پرسند این است که حالا که زندگی در غرب را تجربه کرده ای بگو ببینیم بالاخره تفاوت ایران و آنجا در چیست و آیا اصولا تفاوتی وجود دارد یا آسمان همه جا همین رنگ است؟ اوائل پاسخی جز همین تفاوتهای ظاهری، سیاسی و اقتصادی که تقریبا همگان از آنها آگاه هستند نداشتم ولی اکنون که تقریبا نزدیک پنچ سال است در کانادا زندگی می کنم پاسخم به این سوال دو کلمه بیشتر نیست: خود زندگی.
در این سوی دنیا (و تقریبا اکثر مناطق دنیا جز قسمتهایی از خاورمیانه و آقریقا) ۷۰، ۸۰ درصد مردم عادی جامعه می خواهند «زندگی» کنند. به عبارت دیگر از « زندگی» نهایت استفاده را ببرند. می خواهند صبح با آرامش سر کار و درس و زندگی خود بروند و بعد ظهر و شب خود را نیز آن طور که می خواهند از زندگیشان لذت ببرند، حال چه این لذت بردن رفتن به gym باشد، چه نوشیدن یک قهوه به تنهایی در کافی شاپ و یا آبجو به همراه دوستان در بار، چه شام خوردن در رستوران با دوست دختر، دوست پسر و یا همسر و چه اصلا در خانه ماندن و تلویزیون دیدن و یا شام درست کردن باشد( اینجا آشپزی کردن برای بسیاری فعالیتی آرامش بخش محسوب می شود. برای من جالب بود که ببینم Simon Cowell یکی از شخصیتهای بسیار معروف برنامه American Idol به Brittney Spears توصیه می کند به جای هر شب اینور و آنور رفتن کمی در خانه بماند و از غذای خانگی لذت ببرد.)
البته بسیاری از همین مردم به فعالیتهای مطبوعاتی، فرهنگی، اجتماعی، صنفی و غیره نیر مشغولند و زندگی را فقط به چشم خوردن و خوابیدن و پول در آوردن و سکس نمی بینند، اما در کنار این فعالیتها آنگاه که احتیاح به آرامش دارند می توانند لحظاتی را بدون مزاحمت با آنانی که دوست دارند آن طور که می خواهند بگذرانند. از دولت هم انتظارشان این است که با سیاستهای خود نه تنها مزاحم آنها نشود بلکه شرایط بوجود آمدن هر چه بیشتر این آرامش را فراهم آورد.
این نگاه به زندگی تقریبا در بین تمامی اقوامی که من اینجا دیده ام نگاهی بهنجار محسوب می شود چرا که با طبیعت هر انسان نرمال تطابق کامل دارد. در اکثر این جوامع (حتی در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین) مردم حاضر نیستند وضعیت معیشتی و آزادیهای فردی و اجتماعی آنها فدای در افتادن حاکمان آنها با کشورهای دیگر شود. درست بر خلاف ایران که نزدیک به ۳۰ سال است که زندگی مردم فدای شعارهای هیچ و پوچ قدرت طلبان حاکم شده و اکنون هم با این بازی هسته ای بعید نیست تمام مملکت به باد فنا رود.
ما مگر چند سال عمر می کنیم که ۳۰ سال آن بجای لذت از زندگی در کنار عزیزانمان در درد و رنج و با مشکلات کمرشکن اقتصادی و تهدید بمباران و زندان و تبعید بگذرد؟ آیا شعارهای مشمئز کننده مرگ بر این و أن و در افتادن با دنیا و عربده کشی و استفاده ار ادبیات چارواداری برای مردم ایران زندگی می شود؟ البته که خیر، بلکه آن جهنمی می شود که این خانم اسلامگرای ترک می گوید.
امیدوارم روزی برسد که مردم ایران هم بتوانند مثل بسیاری دیگر از مردم دنیا از مزایای آزادی و دموکراسی بهره مند شوند و آزادانه از دیدن زنان زیبا، مردان خوش سیما و خوش پوش، رقص، موسیقی، کنسرت، فیلم، کتاب، رستوران و خلاصه هر آنچه که دلشان می خواهد لذت ببرند و «زندگی» کنند و اجازه ندهند هیج شخص یا دولتی این حقوق خداداد آنها را فدای شعارها و اهداف سیاسی خود کند.
پ.ن: در راستای همین صحبتها من همین سه شنبه دارم به ندای استکبار جهانی لبیک می گویم و می روم به کنسرت Faith Hill & Tim McGraw. اگر مثل من عاشق موسیقی کانتری هستید و طرفدار درجه یک این دو، جایتان حسابی خالی!
ارسال شده توسط خشایار خیرخواه در ۱۷:۴۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
1 نظرات:
آقا ما خیلی مخلصیم
ارسال یک نظر