۱۳۸۶ آبان ۸, سهشنبه
فقر منابع، اطلاعات غیر مستند و جامعه ای حیران در احوالات خویش
--
یکی از مشکلات اساسی ای که دمار از روزگار جامعه ایرانی در آورده، مسأله «گردش اطلاعات نادرست و غیر مستند» در بین مردم است. این مشکل از دید من تبدیل به یکی از بزرگترین عوامل عقب ماندگی سیاسی-اجتماعی ایران و ریشه اصلی ناکامی طیفهای مختلف سیاسی کشور در برفراری دیالوگ با یکدیگر شده است. حال چه شده که به یکباره این مسأله را عنوان کردم؟
مسأله اخبار و ادعاهای بدون سند و مدرک در جامعه ما مدتهاست که بعنوان یک مسأله مهم که کمتر کسی به آن می پردازد توجه مرا به خودش جلب کرده است. حتی سال گذشته که در برنامه میزگردی با شما در صدای آمریکا شرکت کردم تقریبا در همین رابطه، یعنی تحریف اطلاعات Disinformation در ایران و در حکومت جمهوری اسلامی صحبت کردم. اما مایلم در این نوشته نگاهی عمیقتر به این مشکل بیاندازم.
مسأله «گردش اطلاعات نادرست و غیر مستند» در جامعه ما امر تازه ای نیست. ریشه این مسأله در واقع به بافت سنتی جامعه ایرانی در سالهای دور باز می گردد که در آن گستردگی بی سوادی، نفوذ مذهبیون، و عدم اعتماد عوام به حکومت مرکزی، حکایات دهان به دهان و در اکثر مواقع مبالغه شده و نادرست محافل خانوادگی و مذهبی را جایگزین اخبار و اطلاعات رسمی کرده بود. نباید فراموش کرد که در رشد این «ناهنجاری»، متأسفانه نظامهای حاکم بر ایران در سده گذشته نیز نقش بسزایی ایفا کرده اند. عدم فضای باز سیاسی و تبادل آزاد اطلاعات در دوران زمامداری شاه ریشه های این بیماری را، در جامعه ای که او خود سعی در تبدیل آن از جامعه ای کم سواد و به شدت مذهبی و خرافاتی به جامعه ای مدرن، با شعور و تحصیل کرده داشت، مستحکم کرد و در نهایت همین عدم فضای باز سیاسی و تبادل آزاد افکار، نه تنها او را به هدفهایی که برای ایران در سر داشت نرساند، بلکه باعث گسترش شایعات و در مواردی افسانه هایی شد که در سال ۵۷ به قیمت حکومتش تمام شد. گمان نکنم وضعیت اسفبار تبادل اطلاعات و دسترسی به منابع معتبر و غیر دولتی در حکومت جمهوری اسلامی، که اصولا بر اساس دروغ و تحریف حقایق بنیان نهاده شد و با تکیه بر همین اساس نیز به حیات خود ادامه می دهد، هم دیگر بر کسی پوشیده باشد.
این درد مزمن باعث شده تا حتی نسل جوان و تحصیلکرده امروز ما، هنوز با نحوه تبادل و بررسی اطلاعات تقریبا همانطور برخورد کند که نسل پیشتر آن (در دنیایی کاملا متفاوت) می کرد. بی پرده بگویم، با وجود تحولی شگرف در نحوه تبادل و بررسی اطلاعات در دنیای امروز، جامعه ایرانی از لحاظ فکری همچنان جامعه ای تنبل باقی مانده است. اندیشیدن را دوست ندارد. کنجکاوی ذهنی و مطالعه را در ظاهر ارزش، اما در باطن بی ارزش می داند. در پی سند و مدرک و منبع معتبر نیست، چرا که نه فقط حوصله آنرا ندارد، بلکه اعتقاد دارد که از آنجاییکه همه برنامه ریزیهای سیاسی از قبل برای ما انجام شده اصولا نیازی به این کار نیست. در نتیجه این نوع طرز تفکر، اکثر مردم با اندیشیدن کاملا بیگانه شده اند. به یکدیگر مظنون هستند، همه را خائن و غیر قابل اعتماد می دانند، تاریخ را عرصه نبرد نور با ظلمت می بینند، در دنیایی از تئوریهای توطئه غرق شده اند، تحمل شنیدن صدای مخالف را ندارند و با کوچکترین اشاره ای به جان هم می افتند و آنچه ممکن است نثار هم می کنند.
یک نمونه کوچک از همین «عصبیت» در برنامه روز شنبه میزگردی با شما در صدای آمریکا که عارف هنرمند قدیمی در آن حضور داشت نمود پیدا کرد . عارف در قسمتی از برنامه اشاره ای کرد به این که محمد رضا شاه بحرین را به راحتی تقدیم عربها کرد. هنگامی که بیژن فرهودی اشاره کرد که این نکته هم باید ذکر شود که در بحرین رفراندمی زیر نظر سازمان ملل برگزار شد، عارف چنان بر آشفت که باور کردنی نبود. البته به عنوان یک ایرانی عارف مسلما حق اظهار نظر در زمینه مسائل کشورش را دارد، اما بعنوان یک هنرمند، او به راستی تا چه حد از جنبه های مختلف این رخداد سیاسی مطلع است و در مورد آن تحقیق و تفکر کرده است؟ به فرض هم که او درست بگوید، چرا باید پس از شنیدن یک توضیح مختصر که خلاف نظر اوست او چنین بر آشفته شود؟ مهمتر از همه اینکه، در همین مورد بحرین برای این که یک طرفه به قاضی نرفته باشیم و اطلاعات ما محدود به چند شنیده یا یکی دو مقاله موجود در اینترنت نباشد، چند منبع تحقیقی مستقل و بی طرفانه (و نه ایدئولوژیکی و سیاسی) درباره جدایی بحرین از ایران در دسترس داریم ؟
در حال حاضر، ما نه فقط در زمینه بحرین که تقریبا در زمینه تمامی رویدادهای مهم تاریخی ایران با مشکل فقر منابع مستقل و کارهای تحقیقی آکادمیک مواجه هستیم و بیشتر آنچه می دانیم اطلاعاتی است که سینه به سینه می چرخد. بسیاری از مشاهیر و محققان ایرانی به دلایل مختلف (که از جمله مهمترین آنها عدم آزادی بیان و تبادل آزاد اطلاعات هستند) موفق به نشر خاطرات خود و یا ارائه کار تحقیقاتی اصولی در باز خوانی تاریخ نشده اند. روی همین اصل داده هایی که ما بر اساس آنها به تجزیه و تحلیل وقایع گذشته می پردازیم در بسیاری از موارد یا ناقص و یا اصولا جهت دار هستند. در چنین وضعیت دشواری، ارائه نظرات و آنالیزهای سیاسی، آنهم در زمینه های تاریخی، نیازمند تلاش و دقت فراوان است تا کار به تحریف واقعیت نینجامد.
توصیه می کنم در همین زمینه این مصاحبه دکتر عباس میلانی را در رابطه با دشواریهایی که او در رابطه با زندگينامه نويسی ايرانی با آنها مواجه شده است حتما بخوانید. در قسمتی از این مصاحبه او می گوید:
«ما در ايران سنت آرشيو نداريم. اين سنت را که اسناد و اوراق دولتی را برای چند صد سال حفظ کنيم، نداريم... مساله ديگر هم اين است که هنوز در ايران اين سنت که زندگينامه کسی را بدون حب و بغض بنويسم، يعنی نه بخواهيم از او يک شخصيت قدسی بسازيم نه يک ابليس، زياد رواج ندارد. هنوز ما بيشتر به سنت زندگينامه هايی که با آن آشنا بوديم، خو داريم. زندگينامه هايی که ما در بچگی با آن آشنا بوديم تا امروز يک نوع روضه خوانی بوده است. « روضه » هم نوعی زندگينامه است. در روضه يک شمر هست و يک امام حسين؛ يک عالم قدسی هست و يک عالم پليدی. اما بايد بدانيم که زندگينامه واقعی چون انسان های واقعی قابل تقليل به اين قطب های مطلق نيستند. از شخصيت هايی مثل دکتر مصدق يا شاه بايد حتما زندگينامه های متعددی نوشته بشود. هر نسلی بايد کتاب تازه ای درمورد آنها بنويسد چون همواره اسناد تازه ای از آنها به دست می آيد. با اين اسناد تازه، شناخت ما از گذشته دقيق تر می شود...»
نکته ای که دکتر میلانی در رابطه با لزوم ادامه تحقیق بر روی شخصیتهای تاریخی بیان می کند بسیار مهم است. در این سوی دنیا، پرونده هیچ یک از شخصیتها و رویدادهای تاریخی بسته نیست، حتی اگر در مورد آنها صدها کتاب و مقاله منتشر شده باشد. بعنوان نمونه در مورد جان اف کندی و ترور او هر سال چندین کتاب و مقاله منتشر می شود که یکی از جدیدترین آنها کتابی است «۱۶۰۰ صفحه ای» که همین ماه مه امسال منتشر شد.
البته شاید به دلایلی که پیشتر ذکر شد، قیاس نگاه جامعه ما به پیشینه و تاریخ خود با نگاه جوامع کشورهای متمدن و آزاد، قیاس نادرستی باشد. نمی دانم آیا هنوز سریال هزار داستان را به خاطر دارید یا خیر. در یکی از قسمتهای این اثر کلاسیک شادروان علی حاتمی، در پی ترور يکی از عوامل حکومت، مفتش (مرحوم جهانگیر فروهر) از اهالی محل که اکثر آنها شاهده صحنه ترور بوده اند بازجوئی ميکند ولی تمامی آنها از پاسخ طفره می روند و می گویند که در آن لحظه یا مشغول چرت زدن و یا خواب بوده اند. مفتش در نهایت با سرخوردگی می گوید: جماعت خواب، اجتماع خواب زده، جامعه چرتی...هربار که این کلیپ را می بینم از خود می پرسم: بعد از گذشت این همه سال، پس ما چه وقت بیدار می شویم؟
ارسال شده توسط خشایار خیرخواه در ۲۱:۵۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
3 نظرات:
my dear compatriot, you have written abour a subjest few even dare to touch on.I enjoyed every bit of it.Keep up the good work.
متشکر از این مطلب عالی. من وبلاگ شما رو دنبال می کنم بواسطه همین بحثهای ریشه ای که انجام می دهید و همین وبلاگ شما رو تا حدود زیادی متمایز می کنه. بحثهای روزمره دیگه اعصابمو داغون می کنه. بخدا مشکلات ما اساسی تر از اینه که احمدی نژاد چی گفت و خامنه ای چی کار کرد. به هر حال خسته نباشید. کارتون خیلی درسته.
Please bear in mind that Disinformation or Misinformation happens in "free" countries too and it may not be essentially related to people being illiterate as literacy is dfficult to define.
I agree with the issue of archiving as I have myself face huge difficulties in my research in that regard. But everything is to become everything else. Belakhareh hame cimoon bayad be hamechimoon biyad. And this is not necessarily a recent problem but a historical one.
ارسال یک نظر