۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

چاله ای که حزب دموکرات برای خود کنده است

--

با منتفی شدن تکرار انتخابات فلوریدا و میشیگان پیروزی باراک اوباما در انتخابات مقدماتی حزب دموکرات قطعی به نظر می رسد. تنها راه باقی مانده برای هیلاری کلینتون این است که تمامی انتخابات پیش رو یا تقریبا تمامی آنها به جز کارولینای شمالی را ببرد تا به سوپر دلگتهای حزب دموکرات ثابت کند نیروی روانی مرحله پایانی انتخابات با اوست. ولی حتی در این صورت--و حتی با وجود برد با اختلاف فراوان مثلا بین 15 تا 20 درصد در پنسیلوانیا و پیروزی یا شکست نزدیک در کارولینای شمالی که از جمعیت سیاه پوست قابل توجه ای برخوردار است--باز هم سوپر دلگتهای حزب دموکرات با اینکه طبق قانون می توانند بر اساس نظر و قدرت تشخیص خود و نه بر اساس رأی رأی دهندگان ایالت یا منطقه کنگره ای خود به هر یک از دو نامزد رأی دهند جرأت نخواهند کرد بر خلاف آرای عمومی و دلگتهای تصاحب شده نامزد پیشتاز که از قضا سیاه پوست هم هست به کلینتون رأی دهند و او را به علت بردن ایالتهای مهم و یا قابلیت انتخاب شدن به اوباما ترجیح دهند.
اما مسأله اینجاست که این اختیار--همانطور که اشاره کردم-- طبق قانون به سوپر دلگتها داده شده است. در بین سالهای 1912 تا 1968 از 23 برنده انتخابات مقدماتی در هر دو حزب فقط 10 نفر از آنان بعنوان نامزد حزب خود معرفی شدند. در سال 1960 فقط 16 ایالت برای حزب دموکرات و 15 ایالت برای حزب جمهوریخواه انتخابات مقدماتی بر گذار کردند. در حقیقت دلگتهای تصاحب شده از این انتخابات فقط 38 درصد دلگتهای کنوانسیون هر دو حزب را تشکیل می دادند و 62 درصد باقی مانده را رهبران فعال دو حزب، نمایندگان دو حزب و فعالان سیاسی آنها تشکیل می دادند و آنها بودند که تصمیم نهایی را اتخاذ می کردند. انتخابات مقدماتی در حقیقت راهی بود برای هر دو حزب تا از قابلیت انتخاب شدن (electability) نامزدهای خود را در ایالتهای مهم امتحان کنند. بعنوان مثال پیروزی جان کندی در انتخابات ویرجینیای غربی نشان داد که او با وجود کاتولیک بودن می تواند در جنوب آمریکا رأی بیاورد. از طرف دیگر استس کفاور در سال 1952 با وجود برتری در بسیاری از رقابتهای مقدماتی نتوانست نامزدی حزب دموکرات را بدست آورد چرا که بزرگان حزب دموکرات رقیب او ادلای استونسون را بر او ارجح دانستند. وندل ویلکی در سال ۱۹۴۰ اصلا در رقابتهای مقدماتی شرکت نکرد و با این وجود از طرف حزب جمهوریخواه به عنوان نامزد این حزب شناخته شد.
اما از سال 1968 بدین طرف حزب دموکرات تصمیم گرفت پروسه انتخاباتی خود را دموکراتیک تر کند و به همین جهت نقش انتخابات مقدماتی پر رنگ تر گردید تا بدانجایی که امروز در هر دو حزب بیش از 80 درصد نمایندگان کنوانسیون را تشکیل می دهند و نقش سوپر دلگتها کاملا فرمایشی شده است.
این تغییر به همراه سیستم ناعادلانه کاکس (caucus) یا گردهمایی چند ساعته برای رأی گیری بجای رأی گیری نفر به نفر در طول روز (primary) باعث شده است تا ان دسته از رأی دهندگانی که افراطی تر و از لحاظ سازماندهی هماهنگ تر هستند بتوانند طرفداران نامزد مورد حمایت خود را سریعتر بسیج کنند و در یک رأی گیری دو ساعته بجای کل رأی دهندگان ایالت برنده آن ایالت را به حزب اعلام کنند. در حقیقت سیستم جدید نقش سوپر دلگتها را از آنها گرفته و به سازماندهندگان و کمک کنندگان مالی ایالتی داده که باعث شده نامزدها در بسیاری از موارد نه بر اساس شایستگی خود که بر اساس سرعت عمل دفاتر و گروههای انتخاباتی وابسته به آنها در هماهنگ کردن طرفداران خود و رساندن آنها به محل کاکس برنده آن ایالت خاص شوند. این دقیقا همان اتفاقی بود که اینبار گریبان هیلاری کلینتون را گرفت که از لحاظ سازماندهی در کاکس ها عرصه را کاملا به اوباما واگذار کرد.
باراک اوباما از 30 انتخابات primary نیمی از آنها را از آن خود کرده است که به جز Vermont Wisconsin, Utah, Missouri, Conneticut, Illinois, Delaware بقیه همگی فقط به کمک رأی سیاه پوستان بدست آمده است. به جز ایلینوی که ایالت خود اوباما به شمار می رود و میزوری که که اوباما آن را با اختلاف 2/1 درصد برد هیچ کدام از ایالتهای دیگر و همینطور هیچ کدام از ایالتهایی که اوباما آنها را با کاکس برده است (مگر شاید کالرادو) ایالتهایی نیستند که در انتخابات سراسری ریاست جمهوری سرنوشت ساز باشند، ضمن اینکه بسیاری از هم آنهایی هم که اوباما با کمک رآی سیاه پوستان برده مانند Mississippi اصلا همواره در انتخابات ریاست جمهوری به نامزد جمهوریخواهان رأی می دهند.
از طرف دیگر هیلاری کلینتون در تمامی ایالتهای بزرگ و مهمی که می توانند در انتخابات سراسری تعیین کننده باشند (جز ایلینوی) در انتخابات مقدماتی پیروز شده است. او در صورت انتخابات مجدد در فلوریدا و میشیگان هم به طور حتم برنده می گردید (و به همین سبب بود که اوباما تمام توان خود را به کار گرفت تا حداقل در میشیگان انتخابات مجدد برگزار نگردد) و با پیروزی هایی که به احتمال فراوان در پنسیلوانیا، ایندیانا، کنتاکی و ویرجینیای غربی در انتظار اوست حتی می توانست از لحاظ آرای عمومی نیز بر اوباما پیشی بگیرد.
همین حساب ساده بدون در نظر گرفتن هیچ امر دیگر مانند جنجال کشیش اوباما و این که همین جنجال او را در مقابل قهرمان میهن پرستی چون جان مک کین غیر قابل انتخاب می کند کافی است تا مشخص شود که هیلاری کلینتون از لحاظ قابلیت انتخاب شدن (electability) نماینده بهتری برای حزب دموکرات در انتخابات ماه نوامبر خواهد بود. اما سرشناسان حزب دموکرات مانند ننسی پلوسی با نادیده گرفتن آنچه قانون انتخابات مقدماتی حزب دموکرات بر آن صحه گذارده سوپر دلگتها را مرتب تشویق می کنند به نامزدی که دلگت و آرای عمومی بیشتری دارد رأی دهند بدون در نظر گرفتن این نکته (و شاید هم عمدا با در نظر گرفتن این نکته) که اولا باراک اوباما هم قادر به رسیدن به رقم 2,024 دلگت نیست و دوما پایگاه رأی دهندگان او در بسیاری از ایالات سرنوشت ساز قوی نیست و او بر خلاف جان کندی در تمامی امتحانات این ایالات مهم مانند Ohio مردود شده است.
بر همین اساس می توان گفت که حزب بی کفایت دموکرات نیز با برگزاری چنین کاکسهای غیر دموکراتیک و عدم توانایی برگزاری انتخابات مجدد در دو ایالت بسیار مهم مردود شده است و اکنون نیز فقط برای جلوگیری از تضعیف پسر طلایی خود و آبرو ریزی بیشتر است که بطور ناجوانمردانه ای به کلینتون فشار وارد می آورد تا در حالیکه او هنوز شانس دارد تا با پیروزی در پنسیلوانیا و دیگر ایالات پیش رو حداقل دلیل خود را مبنی بر شایسته تر بودنش برای احراز نامزدی حزب دموکرات تقویت کند از رقابتها کنار رود. رفتاری که حزب جمهوریخواه هیچگاه با هاکبی (که حدود 800 دلگت از مک کین عقب بود) انجام نداد حتی در حالیکه در چندین انتخابات، هاکبی مک کین را بعد از اینکه نامزدی او تقریبا قطعی شده بود شکست داد.
در پایان این را هم اضافه کنم که من طرفدار حزب دموکرات نیستم و اصولا سیاستمداران این حزب را قابل اعتماد نمی دانم و برای همین هم انتخاب اول من در انتخابات گذشته جرج بوش و در این انتخابات از ابتدا جان مک کین بوده است. اما به نظر من بیل و هیلاری کلینتون و کسانی نظیر جو لیبرمن که اکنون کاملا از حزب دموکرات جدا شده و از مک کین حمایت می کند در بین دموکراتها استثنا هستند و شاید دقیقا بهمین دلیل است که سیاستمداران تند رو حزب دموکرات با بیل و هیلاری کلینتون مانند دو نامزد از حزب رقیب رفتار می کنند. در این مورد بعد از این که نامزدی اوباما قطعی شد بیشتر توضیح خواهم داد اما امیدوارم حزب دموکرات و رسانه های افراطی دست چپی ای مانند MSNBC با شکست اوباما در مقابل جان مک کین تاوان این افتضاح خود را بپردازند.

۱۳۸۷ فروردین ۲, جمعه

سال نو مبارک

--

دوستان عزیز،
با تقدیم بهترین آرزوها به مناسبت سال نو، سالی پر از سلامت، موفقیت و امید به آینده را برای شما و عزیزانتان خواستارم.
عید شما مبارک و نوروزتان پیروز.

۱۳۸۶ اسفند ۲۵, شنبه

جنجالی که می تواند سر اوباما را بر باد دهد

--

می خواستم راجع به آخرین وضعیت انتخابات آمریکا و آمار و ارقام اوباما و کلینتون تا بدین لحظه مطلبی بنویسم ولی به گمانم تحولات 24 ساعت گذشته در رابطه با کشیش اوباما بسیار مهم هستند و نمی توان از آنها بی تفاوت گذشت.

جنجال از آنجا آغاز شد که چند شب بیش در برنامه Hannity & Colmes در فاکس نیوز ویدیویی پخش شد از جرمای رایت، کشیش کلیسایی که باراک اوباما در بیست سال گذشته عضو آن بوده است، که در آن رایت سفیدپوستهای ثروتمند آمریکا از جمله هیلاری کلینتون را به باد تمسخر می گیرد. شب بعد ویدیوی دیگری ار او پخش شد که در آن او آمریکا را لعنت می کند و می گوید که یازده سپتامبر نتیجه اعمال دولت آمریکا در هیروشیما و فلسطین است. این ویدیو روز پنچشنبه و سپس جمعه ابتدا در YouTube سر و صدا ایجاد کرد و سپس در شبکه های MSNBC ،Fox News ،ABC و CNN مرتب تکرار شد.

مشکل اوباما در رابطه با سخنان کشیش خود ار آنجا ناشی می شود که اوباما بیست سال است که به این کلیسا می رفته و پای سخنان او می نشسته است. رایت اوباما و همسرش را به عقد همدیگر در آورده و بچه های او را غسل تعمید داده است. اوباما حتی عنوان کتاب خود The Audacity of Hope را از سخنان او بر گرفته است و بارها از رایت بعنوان عمو و معلم خود یاد کرده است. رایت تا دیشب حتی عضو کمیته African American Religious Leadership کمپین اوباما بود.


باراک اوباما تازه دیروز عصر متوجه شد که چه فاجعه ای برای او در حال شکل گیری است. او ابتدا غروب در هافینگتون پست مطلبی در رد صحبتهای رایت نوشت و سپس ناچار شد در 3 مصاحبه تلویزیونی شرکت کند. او همچنین در سایت خود ویدیویی پر کرد که در آن از طرفدارانش می خواهد با پخش لینک این ویدیو به اطلاع همه برسانند که او با صحبتهای کشیش خود به شدت مخالف است و به ایالات متحده وفاداری کامل دارد.


اوباما در مصاحبه های دیشب خود بسیار ضعیف از خود دفاع کرد. او گفت که در مدت این بیست سالی که او پای وضع رایت می نشسته هرگز چنین سخنانی از او نشنیده است (شاید تحقیر آمیزترین لحظه این مصاحبه ها هنگامی بود که اندرسن کوپر هر چند به شوخی از اوباما خواست God Bless America را بخواند.) در حالیکه نه تنها این سخنان قدیمی هستند بلکه خود اوباما به گواهی نیویورک تایمز سال گذشته از رایت خواسته بود ازاو به خاطر بعضی ار سخنانش فاصله بگیرد.

دیشب در شبکه MSNBC حتی جاناتان آلتر یکی از سرسخت ترین طرفداران اوباما معتقد بود که صرف انکار شنیدن چنین سخنانی از سوی اوباما کافی نیست چه را که ممکن است فیلمی از صحبتهای جنجال بر انگیز رایت بدست آید که اوباما را هم در حضار نشان دهد. اتفاقی که اگر رخ دهد به منزله پایان کار اوباما خواهد بود.

و اگر تمامی اینها کافی نبود اوباما دیروز همچنین اعتراف کرد که نه تنها کمک مالی بیشتری از تونی رزکو نسبت به آنچه پیشتر اظهار کرده بود دریافت کرده است (اوباما اکنون عنوان می کند این مبالغ را به خیریه بخشیده است) بلکه همچنین اظهار داشت که غریزه اش به او گفت که به رزکو اعتماد کند.

اکنون سوال من برای طرفداران اوباما در اتاق خبر:


1- من صحبتهای اوباما را در رد سخنان کشیش خود باور می کنم. اما این حرف اوباما که او در این بیست سال حتی یک بار هم نظیر چنین سخنانی را از کشیش خود نشنیده قابل قبول نیست. بعلاوه، اوباما همواره می گوید نه تجربه که قدرت تشخیص (judgement) نقطه برتری او نسبت به هیلاری کلینتون است. این چه قدرت تشخیصی است که او را بیست سال پای وعظ چنین کسی نگاه داشته است؟ چه کسی فرزندانش را پای سخنان چنین کشیشی می نشاند؟

2- آیا با این وصف هنوز هم معتقدید اوباما در انتخابات عمومی حریف قویتری نسبت به کلینتون است؟ فکر نمی کنید دربسیاری ازایالتها یک تبلیغ تلویزیونی با تلفیق تصویری از اوباما و رایت در کنار هم و سپس فیلم لعنت فرستادن رایت به آمریکا کافی است تا کار اوباما یکسره شود؟

انتخابات ما و انتخابات دنیای آزاد

--





نوامبر سال 2006 که واشینگتن بودم فرصت پیدا کردم که سری بزنم به یک محل رأی گیری در شهر کوچکی در ایالت مریلند. پارسال هم خودم این بخت را پیدا کردم که بعنوان شهروند کانادا در انتخابات استان آنتریو شرکت کنم و برای اولین بار در زندگیم رأی بدهم.
چه در ایالات متحده و چه در کانادا اولین موردی که توجه شما را بعنوان یک ایرانی در مورد انتخابات جلب می کند این است که در حوزه های رآی گیری از پلیس و نیروی انتظامی خبری نیست. مسئولان محلهای رأی گیری اکثرا افراد مسن--که معمولا در همان منطقه ای زندگی می کنند که رأی گیری در آن انجام می شود-- بصورت داوطلبانه در روز انتخابات به رتق و فتق امور می پردازند. یکی دو نفر از آنها مسئول مرتب کردن صف رأی دهندگان هستند و دو سه نفر از آنها هم پشت میز می نشینند و وقتی نوبت به شما می رسد کارت انتخاباتی را که قبلا به آدرس شما پست شده با مشخصات شما در دفتر خود مطابقت می دهند. اگر رأی گیری با ماشین الکترونیکی انجام شود بعد از تأیید مشخصات، یکی از این ماشینها را انتخاب می کنید و بصورت touchscreen رأی می دهید و اگر هم بصورت معمولی باشد یکی از همین داوطلبان به شما برگه ای می دهد که آن را در کابین پرده دار و یا محلی که دو سوی آن (همانطور که در عکس می بینید) پوشانده شده باشد و privacy شما حفظ شده باشد پر کنید و بعد به صندوق بیاندازید.
کل ماجرا همین است. جالبتر اینکه بعد از آنکه نتایج انتخابات اعلام می شود بازنده در تلویزیون ظاهر می شود و به برنده تبریک می گوید و از طرفدارانش و حمایت آنها تشکر می کند و به نتیجه انتخابات گردن می نهد. کسی هم به دنبال تئوری های توطئه و اثبات تقلب و پیدا کردن شناسنامه های مردگان نمی رود.
بطور کلی، در این سوی دنیا رأی اهرمی است بسیار قدرتمند برای تأیید روند سیاسی اجتماعی یک کشور و یا ابراز نارضایتی از آن. در اینجا هر یک رأی بسیار ارزش دارد و از همین روست که نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا به در خانه های مردم می روند و تقریبا با التماس خواستار رأی آنها می شوند. در این سوی دنیا «احزاب» حکومت می کنند و نامزدهای آنها برای پیروزی در انتخابات نه تنها نیاز به ارائه برنامه، که نیاز به متقاعد کردن رأی دهندگان به حمایت از این برنامه ها دارند. در این دنیای آزاد رسانه های گروهی رکورد و سابقه نامزدها را مو به مو می شکافند و دمار از روزگار آنانی که مردم را ابله فرض کرده باشند در می آورند.
از این روست که من مطلبی در رابطه با انتخابات ایران ننگاشتم، چه را که با تعریف بالا آنچه دیروز در ایران اتفاق افتاد را نمی توان «انتخابات» نامید. اصلا مسئله ما دیگر تحریم یا شرکت در انتخابات نیست. مسئله بواقع این است که از آنجاییکه ما هیچگاه در ایران احزاب آزاد و مستقل و فعالیتهای انتخاباتی به معنای واقعی آن نداشته ایم اکثریت مردم ما اصلا درک درستی از این که انتخابات و رأی گیری چیست و چه اثری در زندگی ما و نسل پس از ما می تواند داشته باشد ندارند و جمهوری اسلامی هم از این ناآگاهی نهایت استفاده را می برد، چه را که حکومتی بر آمده از دل همین جامعه است.
روز انتخابات که به پایان می رسد حکومت اعلام می کند که بیش از 60 درصد از مردم شهید پرور در انتخابات شرکت کرده اند. مخالفین هم اعلام می کنند که فقط حدود 30 درصد مردم شجاع و ضد حکومت اسلامی ایران در انتخابات رژیم شرکت کردند. هم حکومت راضی می شود، هم مخالفین، هم اصلاح طلبانی که با اقلیتشان خوش هستند و هم مردمی که روز جمعه پر از هیاهویی را در بیرون از خانه گذرانده اند و در صورت خوش شانسی، فلان هنرپیشه و یا مجری را هم در میدان هفت حوض یا هفت تیر از نزدیک دیده اند. و این دور باطل تهوع آور ادامه پیدا می کند تا دو سال دیگر و بعد دو سال پس از آن و سپس دو سال پس از آن و به یکباره چشم باز می کنیم و می بینیم که 30 سال از انقلاب 57 گذشته و ما هنوز مشغول بحث بر سر این هستیم که تحریم بهتر است یا شرکت. با این وصف مگر اصلا فرقی هم می کند؟
یکی از ارزشمند ترین تجاربی که در طی پنج سال اقامتم در دنیای غرب آموخته ام این است که در این سوی دنیا مفهوم انتخابات و رأی دادن بسیار متفاوت از آنی است که مردم در کشورهایی نظیر کشور ما با آن آشنا هستند. برای همین هم معتقدم مشکل ما عمیق تر از بحث تحریم یا شرکت در انتخابات است. تا هنگامی که تعریف ما از مفاهیم مهمی نظیر انتخابات، حکومت داری و سیاست تغییر نکند، امید چندانی به تغییر وضعیت کنونی و برقراری دموکراسی و مردم سالاری در ایران نیست.
اما تا زندگی هست امید هم هست. بعنوان یک ایرانی که تقریبا از بهبود شرایط در ایران قطع امید کرده است، به هر صورت آرزو دارم روزی برسد که بتوانم در فضا و شرایطی متفاوت از شرایط کنونی ایران، یکبار هم که شده در یک انتخابات به معنای واقعی آن به شخص یا حزبی در ایران رأی بدهم. امیدوارم روزی بتوانم با همین شور و اشتیاقی که انتخابات در ایالات متحده را گزارش می کنم انتخاباتی را درایران گزارش کنم.
مهمتر از همه، امیدوارم روزی فرا رسد که مردم کشور ما آنقدر به انتخاب خود و اهمیت آن واقف شوند که سرنوشت خود را نه در کوچه و کنار خیابان، که در محلهای رأی گیری مناسب و در خلوت خود، با شناخت کامل از نامزد مورد علاقه خود و برنامه های او رقم زنند.
به امید آنروز.

۱۳۸۶ اسفند ۱۷, جمعه

کلینتون چگونه بازگشت

--

بعد از گذشت ۴۸ ساعت از انتخابات روز سه شنبه هنوز هم مشخص نیست که چه عاملی کمپین هیلاری کلینتون را در حالیکه تقریبا همگان (از جمله من) از او قطع امید کرده بودند زنده نگه داشت. برداشت شخصی من این است که تلفیقی از عوامل مختلف پیروزیهای روز سه شنبه هیلاری را رقم زدند:

1- اولین و مهمترین عامل از دید من نقش خود هیلاری کلینتون بود که در حالیکه مطبوعات از جمله نیویورک تایمز و واشینگتن پست مرتب از از هم پاشیدگی و روحیه درهم شکسته کمپین او سخن می گفتند، با حفظ روحیه جنگندگی خود که به خاطر آن معروف است به تلاشی شبانه روزی در اوهایو و تکزاس دست زد و واقعا حتی یک ساعت هم کم نگذاشت. بعنوان مثال او ساعت پنج و نیم صبح دوشنبه در کارخانه اتوموبیل سازی کرایسلر در شهر تولیدو حضور پیدا کرد و با کارگران این کارخانه به صحبت پرداخت.

2-کمپین کلینتون برای اولین بار و بخصوص در هفته آخر منظم عمل کرد و با تأکید همه جانبه بر پیام جدید خود یعنی ارائه کلینتون بعنوان نامزدی با تجربه در مسائل امنیت ملی در برابر نامزدی بی تجربه و صلاحیت در این زمینه، سعی کرد در بین رأی دهندگان نسبت به اوباما تردید ایجاد کند. دو تبلیغ آخر کلینتون در اوهایو و تکزاس هم بواقع برای قطعیت دادن به همین پیام بود. در اولین این تبلیغها که به تبلیغ ساعت 3 صبح معروف شده است کلینتون به مردم آمریکا می گوید که وقتی آنها و خانواده شان در ساعت 3 صبح با آرامش خوابیده اند ممکن اتفاقی در جهان رخ دهد که فقط او در آنزمان می تواند با تجربه و کارآمدی خود از عهده آن بحران بر آید و از این بابت آمریکا می تواند به او بر خلاف اوباما اطمینان کند و شبها سر راحت به بالین گذارد. به نظر می رسد پیامی که این تبلیغ در بر داشت (آیا واقعا به اوبامای تازه وارد وارد اعتماد می کنید؟) برای کلینتون نتیجه داده باشد چه را که بر اساس CNN exit polls بیش از 60 درصد رأی دهندگان در هر دو ایالت معتقد بودند که او شایستگی بیشتری برای فرماندهی کل قوا نسبت به اوباما دارد. (در ضمن این تبلیغ بر اساس تبلیغ تلویزیونی بود که والتر ماندیل معاون جیمی کارتر و نامزد اصلی حزب دموکرات در سال 1984 بر ضد رقیب هم حزبی خود گری هارت استفاده کرد. من البته تبلیغ دوم هیلاری که از کلمات خود اوباما بر ضد او استفاده می کند را بیشتر پسندیدم.)


3- CNN exit polls همچنین نشان می دهند که کلینتون هر دو مناظره تلویزیونی تکزاس و اوهایو را از آن خود کرد. بخصوص در مناظره اوهایو، تآکید کلینتون بر مسئله بیمه درمانی که 16 دقیقه به طول انجامید و پاسخ نه چندان قاطع اوباما در برابر مسأله لوییز فراخان ضد یهود که به تازگی از اوباما حمایت کرده است در نهایت به نفع هیلاری تمام شد. من در گزارشهای انتخاباتیم بارها گفته ام که هیلاری را مناظره کننده بسیار قهاری می دانم و با وجود این که اوباما به نسبت چند ماه پیش بسیار بهتر شده اما هنوز از لحاظ به دست آوردن امتیاز فنی از مناظره ها مشکل دارد.


4-رسانه های گروهی آمریکا بعد از برنامه طنزی که دو هفته پیش در برنامه Saturday Night Live پخش شد و در آن در یک مناظره تلویزیونی که بر اساس مناظره آستین تکزاس تهیه شده بود مجری برنامه و دو پرسشگر دیگر بارها ارادت خود را به اوباما ابراز کردند و بدین ترتیب لطف بیش از حد رسانه ها را به اوباما و پوشش منفی کمپین هیلاری را مورد انتقاد و تمسخر قرار دادند، توجه بیشتری به اتفاقات منفی که در ارتباط با اوباما و کمپین او در جریان بودند پرداختند، از جمله آغاز دادگاه تونی رزکو یکی از کمک کنندگان مالی سابق اوباما که اکنون به جرم کلاه برداری و سو استفاده های مالی در زندان به سر می برد و ملاقات مشاور ارشد اقتصادی اوباما با دیپلمات های کانادایی در کنسولگری کانادا در شیکاگو در ارتباط با پیمان NAFTA (پیمان نفتا که قراردادی بازرگانی بین سه کشور آمریکا، کانادا و مکزیک است و در اول ژانویه 1994 در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون امضا شد یکی از عوامل اصلی بسته شدن بسیاری از کارخانه ها و بیکار شدن کارگران آنها در ایالت اوهایو محسوب می شود. اوباما با استفاده از این حقیقت که این قرارداد در زمان بیل کلینتون نهایی گردید هیلاری را مورد انتقاد شدید قرار داد اما چند روز پیش شبکه CTV فاش کرد که یکی از مشاوران ارشد او به مقامات کانادایی اطمینان داده بود صحبتهای اوباما بر ضد نفتا فقط جنبه انتخاباتی دارد. افشای این خبر برای کمپین اوباما در اوهایو فاجعه بار بود.)


از روز یکشنبه صبح بود که دینامیک انتخابات روز سه شنبه شروع به تغییر کرد. مجله تایم در گزارشی نوشت مردم در اوهایو در تجمعات هیلاری با شور و هیجان بیشتری حضور پیدا می کنند. نیویورک تایمز نیز نوشت که کلینتون به نحوی فعالیت انتخاباتی می کند که انگار نیروی روانی momentum رقابت با اوست. در غروب روز دوشنبه نظر سنجی ها همگی حاکی از این بودند که در کمپین کلینتون در تکزاس و اوهایو علایم حیات دیده می شود و سه شنبه شب حدود ساعت یازده شب هیلاری بازگشت خود را اعلام و آنرا تقدیم به کسانی کرد که مانند او بارها تمام شده اعلام شده اند.

اما آیا این بازگشت به موقع است یا دیر؟ مسیر پیش رو به ما چه می گوید؟ ارقام آرای عمومی و نامایندگان تصاحب شده در چه وضعیتی به سر می برند؟ تکلیف فلوریدا و میشیگان چه می شود؟ کدام نامزد در رقابت بسیار حیاتی پنسیلوانیا دست بالا را دارد؟ پاسخ به تمامی این سوالات را در مطلب بعدی برایتان شرح خواهم داد.

۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

شب تاریخی هیلاری کلینتون

--

تبریک بسیار می گویم به خانم کلینتون و طرفداران ایرانی او بواسطه پیروزیهای فوق العاده امشب او در رود آیلند، اوهایو، و البته تکزاس. هیلاری این پیروزیهای تاریخی را علی رغم یازده باخت متوالی در ماه فوریه و همینطور علی رغم اینکه اوباما در اوهایو و تکزاس حداقل دو برابر او خرج تبلیغات تلویزیونی کرده بود بدست آورد. تحلیل فنی من درباره اینکه هیلاری کلینتون چگونه تقریبا ناممکن را ممکن ساخت و مسیر پیش رو رقابتهای حزب دموکرات را فردا شب بخوانید.


۱۳۸۶ اسفند ۱۳, دوشنبه

اوباما و اسرائیل

--

دیدم آقای شهیر شهیدثالث در وبلاگ خود نوشته است که: "اوباما و هیلاری بطور مشهودی با دو تاکتیک متفاوت به صحنه آمدند که تفاوت در این روشها معلول تفاوت در نگرش این دو تن به جامعه آمریکا بود. اوباما با مخالفت جدی با جنگ در عراق و تکیه بر مردم و سر دادن شعار "تغییر" وارد صحنه شد در حالی که هیلاری مانند بسیاری از سیاستمداران و آنالیست ها (از جمله من) بیش از هر چیز بر روی لابی اسرائیل حساب باز کرد. این نگرش باعث شد که هیلاری چندان توجهی به خواست عمومی جامعه آمریکا مبنی بر فاصله گرفتن از سیاست های کشنده ٨ ساله جورج بوش نکند و حتی تا پیش از ورود به این رقابت ها به لوایحی که تضمین کننده تداوم سیاست های بوش و در جهت شاد کردن افرادی چون لیبرمن که بجای نماینده مردم آمریکا نماینده دولت اسرائیل است، رای بدهد. رای به لایحه ای که عملا دست بوش را برای حمله به ایران باز می گذاشت در حالی صورت گرفت که انتقادات بسیاری را متوجه هیلاری کرد. هیلاری می خواست با سود جستن از نیروی لابی اسرائیل بر مردم حکومت کند اما اوباما با همفکری افرادی چون برژینسکی درست در جهت مخالف و پس زدن لابی مزبور قدم برداشت."
با نهایت احترام به آقای شهیر صحبت اول ایشان در مورد هیلاری کلینتون کاملا نادرست است و او فقط بر اساس اینکه به لایحه کایل-لیبرمن و همینطور قطعنامه مجوز حمله به عراق رأی مثبت داده از سوی نویسنده مطلب مورد اتهامی چنین غیر منصفانه قرار گرفته است. در مورد قطعنامه مجوز جنگ عراق ذکر این نکته ضروری است که اوباما اصلا در آن هنگام عضو سنای آمریکا نبود که بخواهد به این قطعنامه رأی مثبت یا منفی بدهد. درست است که اوباما در سخنرانی ای در دوم اکتبر ۲۰۰۲ در پلازای فدرال شهر شیکاگو با جنگ عراق مخالفت کرد اما مطمئنن اگر او در سنای آمریکا حضور داشت و به گزارش سازمانهای اطلاعاتی آمریکا دسترسی داشت شاید مانند کلینتون، کری، ادواردز و بسیاری دیگر از سناتورهای دموکرات به این قطعنامه رأی مثبت می داد.
در مورد رأی مثبت کلینتون به لایحه کایل لیبرمن-- که از دولت بوش می خواهد سپاه پاسداران را در لیست گروههای تروریستی قرار دهد-- هم باید این را اضافه کرد که اوباما که اکنون کلینتون را بخاطر این رأی بشدت مورد انتقاد قرار داده خود در جلسه رأی گیری اصلا حضور نداشت. اگر او با این لایحه تا این حد مشکل داشت چرا کمپین خود را چند ساعتی رها نکرد و به سنا بازنگشت تا به این لایحه رأی منفی بدهد؟
در مورد اسرائیل موضع اوباما نه تنها با کلینتون و مک کین فرقی نمی کند که در مواردی حتی از دو کاندیدای دیگر تندتر است. در این گزارش وبسایت Antiwar.com آمده است که هفته گذشته اوباما در جمع صد نفر ار طرفداران اسرائیل در کلیولند اوهایو اظهار داشت که او بزرگترین خطر را برای اسرائیل از جانب ایران می بیند: "رژیم رادیکال ایران بدنبال رسیدن به فن آوری ساخت تسلیحات اتمی است و از تروریزم در سراسر منطقه حمایت می کند. تهدید نابودی اسرائیل از طرف ایران را نمی توان فقط یک شعار فرض کرد. تهدید ایران جدی است و وظیفه من بعنوان رئیس جمهور آمریکا از بین بردن این تهدید است." اوباما حتی گفت پس از بیرون کشیدن نیروهای آمریکا از عراق توجه کامل خود را به ایران معطوف خواهد کرد و هیچ گزینه ای از جمله گزینه نظامی را از نظر دور نخواهد داشت. او در این سخنرانی همچنین از جنگ سال گذشته اسرائیل علیه حزب الله لبنان دفاع کرد. صحبتهای اوباما به طرفداری از اسرائیل چنان بر نویسنده مطلب گران تمام شده است که شعارهای "تغییر" و "امید" اوباما را یک "دروغ تمام عیار" می نامد.
درباره اینکه اوباما در رابطه با سیاست خارجی ایالات متحده در چه راهی قدم بر خواهد داشت نمی توان از اکنون با قاطعیت سخن گفت، اما گمان اینکه او در جهت مخالف منافع آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه قدم بردارد گمانی نادرست و خلاف واقعیت است. مواضع سیاسی باراک اوباما و مشاوران فکری او را باید در همان چهارچوب فکری غالب بر سیستم سیاسی ایالات متحده بررسی کرد و نه فراتر از آن.

--مطلب اوباما در کاخ سفید و تانگو در عراق را نیز در وبلاگ "نگاهی دیگر" بخوانید که عالی موضع اوباما در قبال جنگ عراق را بررسی کرده است.

پ.ن. باراک اوباما که مرتبا از پرزیدنت بوش به دلیل عدم گفتگو با دشمنان ایالات متحده انتقاد می کرد امشب در تگزاس گفت که از سیاست دولت بوش در عدم گفتگو با حماس پشتیبانی می کند و با سران حماس تا به رسمیت نشناختن اسرائیل گفتگو نخواهد کرد.

۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه

پاسخ به دوستان عزیز اتاق خبر

--

دوستان عزیز تصمیم گرفتم این بار چون کامنتهای بحث بر انگیزی در رابطه با نوشته قبلی من مطرح شد به آنها در یک پست جداگانه توضیح دهم:
وینستون عزیز ابتدا از باراک حسین اوباما بعنوان حسین اوباما یاد کرد و بعد از این که من برای او نوشتم که به نظرم این کار صحیح نیست گفت: I don't get it, it is his name. I am just using it. whats wrong with that
وینستون جان، اسم کامل اوباما، باراک حسین اوباما است. باراک البته خود اسمی است که ریشه عربی دارد و هم خانواده برکت است. حسین قسمتی از اسم اوست، اما اسم اول او نیست. درست مثل اینکه شما به جای هیلاری کلینتون و یا جان مک کین بگویید رادم کلینتون یا سیدنی مک کین، ... این که من از شما خرده گرفتم دلیلش این بود که در حال حاضر بعضی از مخالفان جمهوریخواه اوباما با تآکید بر روی نام میانی او حسین بدنبال ضربه زدن و یا تحقیر اوباما و حتی القای این ایده هستند که اوباما مسلمان و یا ضد یهود است. اگر شما منظور خاصی از این بابت نداشتی که من از شما عذر خواهی می کنم. اما اگر این اسم را بعنوان انتقاد از او مطرح می کنی به نظرم نتیجه بر عکس می دهد. چون می دانم جمهوریخواه دو آتشه هستی از شما دعوت می کنم این مصاحبه Karl Rove را با Hannity & Colmes در فاکس نیوز ببینی که در آن Karl Rove هم همین نظر من را تآیید می کند.
دوست عزیز دیگری برای من می نویسد:
کمی فکر کنیم اگر سفارت امریکا در ایران بازگشایی شود ایا دیگر شعار مرگ بر امریکای اقایان معنی خواهد داشت؟ مسلما این مسئله به مرگ این گونه عقاید و شعارها منجر میشود اگر منافع اقتصادی جمهوری اسلامی با امریکا گره بخورد و باب روابط تجاری با امریکا باز گردد ایران خیلی راحتتر تحت فشار امریکا و غرب دست به اصلاحات مورد نظر میزند...گفتگوی اقای اوباما تحت تاثیر کمیته قدرتمند روابط خارجه امریکا به رهبری برزینسکی است که چندی قبل برای مقابله با بلند پروازی نئو کانها در مورد جنگ با ایران با فشار به سازمانهای مختلف در امریکا گزارش سازمانهای اطلاعاتی امریکا را افشا کرد تا جلوی حمله احتمالی امریکا را به ایران بگیرد و به نظر من این کمیته عزم کرده به قدرت نئو کانها در امریکا با انتخاب اوباما به جای بوش پایان دهد.
دوست عزیز دو نکته را مطرح کرده اید که به هر دو سعی می کنم پاسخ بدهم. در مورد اول، آیا شما واقعا بر این باورید که شخص اول نظام جمهوری اسلامی یعنی آیت الله خامنه ای اجازه خواهد داد که آمریکا در ایران سفارت باز گشایی کند و پرچم آمریکا در قلب ام القرای اسلام به اهتزاز در آید و روزانه صدها نفر از امت حزب الله در جلوی در سفارت برای گرفتن ویزا صف بکشند و مهمتر از همه: کارکنان وزارت امور خارجه آمریکا در داخل ایران مشغول فعالیت شوند؟ توجه شما را جلب می کنم به سخنان آیت الله خامنه ای در یزد در روز ۱۳ دی در همین مورد:" ایجاد رابطه، امکان نفوذ امریکایی ها و زمینه رفت و آمد ماموران اطلاعاتی و جاسوسی آنها در ایران را فراهم می کند به همین علت برخلاف ادعای برخی افراد پرگو، رابطه با امریکا در حال حاضر برای ملت ایران نفعی ندارد."
در حقیقت، آمریکا و اسرائیل ستیزی هسته اصلی سیاست خارجی حکومت جمهوری اسلامی را که بر اساس یک ایدئولوژی مذهبی بنا شده تشکیل می دهند. آنچه جمهوری اسلامی از مذاکرات با آمریکا می خواهد نوعی بهره برداری تبلیغاتی و در نهایت ایچاد شرایط نه جنگ و نه صلح است؛ یعنی شرایطی که در آن جمهوری اسلامی بدون ایجاد رابطه کامل با آمریکا از مزایای دیگر مذاکره با آن نهایت استفاده را ببرد که تازه این هم با توجه به سیاست جمهوری اسلامی در عراق، لبنان و نوار غزه و البته برنامه هسته ای خود بیشتر به یک رویا شبیه است تا واقعیت.
من البته فکر می کنم گفتگوی مستقیم آمریکا با ایران با وجود تمام نکات منفی اش یک نکته مثبت اساسی هم دارد و آنهم این است که به مکتب فکری لیبرال آمریکا ثابت خواهد کرد که جمهوری اسلامی بواسطه ذات اصلاح ناپذیر و تروریستی خود دستی را که از سوی آمریکا به نشانه دوستی به طرف آن دراز شود گاز خواهد گرفت. این را البته کسانی نظیر فرید زکریا (چنان که در این مقاله اش شرح داده )می دانند و می گویند که چنین نتیچه ای به مردم ایران و دنیا ثابت خواهد کرد که مشکل از نظام حاکم بر ایران است و نه آمریکا. با وجود این من درست به مانند هیلاری کلینتون معتقدم این کار را می توان در سطحی پایین تر و توسط وزیر امور خارجه ایالات متحده انجام داد. نشستن رئیس جمهوری مهمترین و دموکراتیک ترین کشور دنیا بر سر یک میز با شخصی مانند محمود احمدی نژاد که نماینده واقعی مردم ایران نیست و در انتخاباتی غیر دموکراتیک و با تقلبهای گسترده به این مقام دست یافته و دست دادن و عکس گرفتن با او فقط به احمدی نژاد کمک می کند تا از این ملاقات نهایت استفاده تبلیغاتی را ببرد و به مردم ایران و توده های عرب بگوید که رئیس جمهور آمریکا بالاخره مجبور شد با او بعنوان رهبر همطراز خود بر سر یک میز بنشیند و از این ملاقات بعنوان پیروزی ای برای اسلام و نزدیک تر شدن ظهور امام غایب خود یاد کند. مطمئن باشید هستند کسانی در حاکمیت جمهوری اسلامی و سپاه که رئیس جمهور شدن سیاه پوستی با نام میانی حسین و تمایل او برای ملاقات با احمدی نژاد را آغاز افول قدرت ابالات متحده و از نشانه های ظهور می دانند.
در مورد کمیته روابط خارجی ایالات متحده Council on Foreign Relations باید خدمت شما عرض کنم که برژینسکی رهبری آنرا به عهده ندارد و حتی دیگر مثل سابق عضو هیأت مدیره آن هم نیست. برژینسکی اکنون فقط یک عضو این شورا است مانند هنری کسینجر و یا دیک چینی. در ضمن در این شورا هم افرادی با ذهنیت لیبرال عضو هستند و هم نئو کانهایی نظیر نورمن پادهورتز که اکنون پدر نئوکانها نامیده می شود و خواستار بمباران تآسیسات اتمی ایران هم هست. تا آنجا که من می دانم این شورا و آقای برژینسکی در انتشار عمومی خلاصه گزارش سازمانهای اطلاعاتی NIE ایران نقشی نداشتند و این شخص رئیس جمهور آمریکا بود که اجازه داد بخشهایی از این گزارش منتشر شود چه را که می دانست اگر این کار را نکند این گزارش بعدها به بیرون درز خواهد کرد و او متهم به cover-up خواهد شد. و البته دست آخر اینکه ممکن است اعضای لیبرال این کمیته از نامزدی اوباما به علت افکار به شدت لیبرالی او حمایت کرده باشند اما بر روی جریان آنتخابات تآثیری ندارند و کسی را به جای کسی نمی نشانند.
در مورد برژینسکی یک نکته دیگر هم عرض کنم. نمی دانم چرا شما و یا بعضی دوستان وبلاگ نویس دیگر اینچنین بر روی ژبیگنیو برژینسکی حساب ویژه ای باز کرده اید. برژینسکی همانطور که در این مصاحبه با خود او می توانید بخوانید به عنوان مشاور امنیت ملی جیمی کارتر بطور مستقیم در جریان کمک CIA به مجاهدین افغان بود و از حمله شوروی به افغانستان به منظور ایجاد ویتنامی برای روسها و همینطور کمک به رشد اسلام گرایی افراطی در افعانستان حمایت کامل می کرد:
Q: And neither do you regret having supported the Islamic fundamentalism, having given arms and advice to future terrorists
B: What is most important to the history of the world? The Taliban or the collapse of the Soviet empire? Some stirred-up Moslems or the liberation of Central Europe and the end of the cold war

Q: Some stirred-up Moslems? But it has been said and repeated Islamic fundamentalism represents a world menace today
B: Nonsense! It is said that the West had a global policy in regard to Islam. That is stupid.
این مصاحبه در سال ۱۹۹۸ صورت گرفته و نشان می دهد تحلیل برژینسکی از اوضاع تا چه اندازه اشتباه بوده است. در ضمن، او در سال ۱۹۸۸ از دموکراتها جدا شد و از نامزد حزب جمهوریخواه یعنی جرج بوش پدر حمایت کرد و هر دو هفته یکبار به او در امور مربوط به سیاست خارجی مشاوره می داد. با این اوصاف من اگر جای شما بودم خیلی به او و قدرت تشخیص سیاسی او دل نمی بستم.
دوست عزیز دیگر امیر می گوید:
خیلی از طرفداران کلینتون و نماینده های عالی مقام حزب دمکرات حمایت خود را از اوباما اعلان کرده اند علیرغم حمایت اولیه از هیلاری امروز هم همجنس گرایان به بقیه مردم در حمایت از باراک پیوستند ، خشایار جان آیا امکان دارد شما هم این رویه حسنه را در پیش بگیرید یا خیر؟
امیر جان اینجور که شما صحبت از جنبش اوباما و گرویدن دسته های مختلف مردم به این جنبش می کنی من فکر می کنم کمی جو انتخاباتی شما رو گرفته! در مورد سوالت هم باید خدمت شما عرض کنم که بابا به خدا من نه سوپر دلگت هستم نه همجنسگرا که بپیوندم به جنبش اوباما! ولی جدا از شوخی باید خدمت شما عرض کنم که من همانطور که همیشه گفته ام طرفدار هیلاری کلینتون و جان مک کین هستم بعلت اینکه هر دو را ار لحاظ سابقه و پختگی سیاسی از اوباما سرتر می دانم. این البته به معنی تأیید تمامی صحبتها و تفکرات این دو سیاستمدار نیست همانطور که به معنای نفی تمامی صحبتها و افکار باراک نیست. به هر حال من سعی خواهم کرد با وجود علاقه ام به هیلاری و جان مک کین و مخالفتم با اوباما جانب انصاف را در تحلیلهایم نگهدارم.