۱۳۸۶ آذر ۹, جمعه

آزادی بیان در بلاد کفر

--

ویدیو بالا مربوط به یکی از بخشهای خبری شبکه MSNBC در روز دوشنبه ۲۶ نوامبر است که در آن خانم Erin Burnett، مجری خبرهای اقتصادی این شبکه در یک پخش مستقیم خبری پرزیدنت بوش را "میمون" خطاب می کند، بطوری که همکاران او نیز از این کلام او کاملا شگفت زده می شوند. فکر می کنید بعد از آن چه اتفاقی افتاده؟ هیچ. جز چند وبلاگ محافظه کارآمریکایی و ویدیو مربوط به این خبر در یوتوب، در هیچ کجای دیگر بحثی راجع به این صحبت خانم برنت (که از دید من یک توهین مسلم محسوب می شود) نیست. حال خود همین یک نمونه کوچک را مقایسه کنید با بلایی که در ایران بر سر روزنامه نگاران، برای تهیه گزارشها و طرح انتقاداتی از دولت که اصلا قابل مقایسه با مورد ذکر شده نیستند، می آید تا واقعیت ادعای احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا در رابطه با وضعیت بی نظیر آزادی بیان در ایران برایتان بیشتر عیان شود.

پ.ن. ارین برنت دیروز جمعه از آقای بوش عذرخواهی کرد و گفت که حرف احمقانه ای زده است.

۱۳۸۶ آذر ۵, دوشنبه

بازگشت نواز شریف به پاکستان چه معنایی دارد؟

--

فکر می کنم مهمترین سوالی که برای بسیاری از کسانی که تحولات پاکستان را به دقت زیر نظر دارند ایجاد شده این است که چطور شد مشرف به نواز شریف اجازه داد به پاکستان برگردد آنهم در حالیکه فقط سه ماه پیش، در روز ۱۰ سپتامبر او را نرسیده به عربستان سعودی باز گرداند؟

در این مورد حدس و گمان زیاد است. نیویورک تایمز امروز از قول بروس ریدل، یکی از مقامات شورای امنیت ملی دولت بیل کلینتون، می نویسد "بازگشت شریف و عدم جلوگیری از آن نشان می دهد مشرف تا حد بسیاری تضعیف شده است." من با این نظر کاملا موافق نیستم. درست است که موقعیت مشرف پس از اعلام وضعیت فوق العاده تا حدودی دستخوش تلاطم گردیده و پادشاه سعودی نیز در مجبور ساختن او پذیرش بازگشت نواز شریف نقش مهمی ایفا کرده، اما مشرف فرد باهوشی است و به نظر می رسد علاوه بر موارد فوق، او سه دلیل عمده برای اجازه ورود به کسی که در کتابش او را فاشیست نامیده بود داشته باشد:
۱-به نظر می رسد اکنون که ریاست جمهوری مشرف با تایید قضات جدید دادگاه عالی پاکستان برای یک دوره پنج ساله دیگر قطعی شده او دیگر نگرانی عمده ای از بابت حضور نواز شریف در صحنه سیاسی پاکستان و تحرکات حزبی او نداشته باشد. این مسأله در ماه سپتامبر کاملا فرق می کرد، چه را که در آن زمان هنوز وضعیت آینده مشرف کاملا مشخص نبود و بازگشت نواز شریف به صحنه می توانست برای او پیامدهای غیر قابل پیش بینی داشته باشد.
۲- با بازگشت شریف به پاکستان و ثبت نام او و بی نظیر بوتو برای حضور در انتخابات آتی و مبارزات انتخاباتی دو شخصیت سیاسی پر آوازه ای که تا همین یکسال پیش از صحنه سیاسی پاکستان کاملا محو شده بودند، مشرف هر چند با اکراه، اما می تواند ادعا کند که انتخابات ژانویه کاملا دموکراتیک و با حضور تمامی طیفها و شخصیتهای سیاسی پاکستان بر گزار خواهد شد و بدینترتیب مشروعیت دموکراتیک حکومت خود را تضمین کند.
۳-حضور نواز شریف به احتمال فراوان از میزان رأی های بوتو بخصوص در ایالت مهم پنجاب خواهد کاست و مانع از این خواهد شد که حزب بوتو و یا اصولا هیچ حزبی بتواند در انتخابات اکثریت مطلق را از آن خود کند. فراموش نکنید که قدرت در پاکستان حول دو محور نخست وزیر و مقام فرماندهی ارتش می گردد و مشرف بزودی دیگر فرمانده ارتش نخواهد بود (هر چند که نفوذ خود را کاملا حفظ خواهد کرد) . قدر مسلم او ترجیح می دهد نخست وزیر آینده کسی با میزان رأی بالا و در نتیجه اختیارات فراوان نباشد.
اما باید در نظر داشت که نواز شریف هم بیکار نخواهد نشست تا مشرف از او بعنوان مهره ای در بازی قدرت خود بهره گیرد. او به مدت ۸ سال منتظر چنین فرصتی بود تا بتواند به صحنه سیاست پاکستان بازگردد و انتقام خود را از مشرف بستاند. زمزمه های او مبنی بر ائتلاف حزب او (مسلم لیگ) با حزب بوتو (حزب مردم) و این که او نخست وزیر مشرف نخواهد شد نیز هدفی جز تضعیف مشرف و در نهایت برکناری او را دنبال نمی کند. اما در اینجا یک نکته مهم را باید در نظر داشت. بر خلاف پیش بینی ها توده مردم پاکستان بعد از اعلام وضعیت فوق العاده در اعتراض به مشرف به خیابانها نیامدند و این خود نشان می دهد که بسیاری از آنها با تجربه ای که از دوران زمامداری پر از فساد و هرج و مرج شریف و بوتو داشته اند، در صورت عدم بی ثباتی، همچنان به حضور مشرف در صحنه سیاست پاکستان حتی به صورت منفعل موافق هستند. این می تواند بوتو و شریف را برای رسیدن به هدف نهایی خود یعنی کنار زدن مشرف از صحنه قدرت دچار مشکل سازد، مگر این که حضور مجدد آنها در صحنه سیاسی پاکستان به ایجاد آشوب و بی ثباتی و سرخورده کردن مردم از ریاست جمهوری مشرف دامن زند. در سیاست پیچیده و متلاطم پاکستان هیچ چیز غیر ممکن نیست.

۱۳۸۶ آذر ۴, یکشنبه

پرونده ای که به راحتی مختومه نخواهد گردید

--

مشکل پرونده اتمی ایران دقیقا در همان یک جمله ای خلاصه می شود که روز پنجشنبه محمد البرادعی مدير کل آژانس بين المللی انرژی اتمی در آغاز نشست شورای حکام آژانس اعلام کرد: "آژانس نمی تواند صلح آمیز بودن برنامه ایران را تایید کند." تا وقتی داستان به همین منوال باشد، همکاری قطره چکانی ایران با در اختیار گذاشتن اطلاعات مرده، آنهم معمولا در ساعت یازده و فقط چند روزی مانده به انتشار گزارشات آژانس مشکلات اصلی پرونده اتمی ایران را مرتفع نمی سازد.
در آخرین گزارش آقای البرادعی ابتدا آمده است که ایران ادعا می کند در اواسط دهه هشتاد و در کنار تلاش برای تکمیل نیروگاه بوشهر ایران تصمیم گرفت تسهیلات فن آوری چرخه کامل سوخت اتمی را نیز از بازارهای خارجی خریداری کند، اما هنگامی که جز خرید "تکنولوژی تبدیل اورانیوم" از چین نتوانست به تسهیلات دیگری در این زمینه دست پیدا کند به بازار سیاه رو آورد. این توجیه ایران پس از انتشار مکرر گزارشاتی در این زمینه در مطبوعات غرب، برای برای آمریکا و متحدانش عذر بدتر از گناه محسوب می شود چه را که ثابت می کند ایران به اعتراف خود، برای دستیابی به تکنولوژی غنی سازی (که معلوم نیست چرا ایران حتی بدون تکمیل نیروگاه بوشهر و داشتن یک رآکتور فعال اتمی به دنبال آن بود) به شبکه بدنام قاچاق بین المللی عبدالقدیر خان متوسل شده است که این خود اگر چه مدرک قطعی برای محکوم کردن ایران نیست، اما مسلما سو‌ءظنهای بسیاری بر می انگیزد.
عبدالقدیر خان مردی که جرج تنت رئیس سابق سیا او را به اندازه اساما بن لادن خطرناک می دانست، نه فقط پدر برنامه اتمی پاکستان شناخته می شود، که موسس شبکه بی رقیب بین المللی قاچاق تکنولوژی هسته ای نیز به شمار می آید. شبکه خان در دو دهه ۸۰ و ۹۰ همواره بدنبال مشتریانی می گشت که خواستار دستیابی به "سلاحهای هسته ای" بودند اما بدلیل مشکلات فنی نیازمند کمک کسی بودند که خود آن مسیر را بطور کامل طی کرده باشد. شبکه خان حاضر بود اطلاعات مخفی اتمی خود را در اختیار هر کشوری که هزینه آن را بپردازد قرار دهد و در این بین لیبی، کره شمالی و ایران در صف اول مشتریان آن قرار گرفتند.
این که چرا ایران به شبکه عبدالقدیر خان روی آورد بسیار مورد بحث کارشناسان قرار گرفته است. نکته مهم اینجاست که ایران مسلما می دانست که پاکستان مشغول ساختن بمب اتم است و سازنده آن نیز کسی نیست جز عبدالقدیر خان. ایران همچنین می دانست که عبدالقدیر خان تکنولوژی غنی سازی اورانیوم را از طریق ساختن سانتریفیوژهای P-1 با موفقیت به انجام رسانده است. از همین رو از اواسط دهه هشتاد در سطح رسمی شروع به تماس با پاکستان در زمینه مسائل اتمی نمود. ابتدا دانشمندان اتمی ایران به پاکستان رفتند و سپس دو کشور در سال ۱۹۸۷ قرارداد مخفیانه ای برای گسترش همکاریهای نظامی و اتمی در وین امضا کردند و همین قرارداد راه را برای برقراری ارتباط بین شبکه عبدالقدیرخان و ایران هموار کرد. یکی از دانشمندان اتمی پاکستان در آن هنگام می گوید در دوران زمامداری ضیا الحق، ایرانی ها حتی خواستار اطلاعات بیشتر راجع به مسائل مربوط به "تکتولوژی غیر صلح آمیز اتمی" بودند اما به دستور ضیا این اطلاعات در اختیارشان گزارده نشد.
امروز آنچه برای غرب مسلم است این است که عبدالقدیر خان در پیدایش و گسترش برنامه غنی سازی ایران نقش اساسی ایفا کرد. از آنجاییکه خان و شبکه قاچاق اتمی او در کره شمالی و لیبی هم بسیار فعال بودند و همینطور از آنجاییکه هر دو این کشورها برنامه دستیابی به سلاحهای هسته ای را دنبال می کردند، برای آمریکا و اروپاییها سوال اصلی این است که اولا نیت واقعی ایران در برقراری رابطه با شبکه عبدالقدیرخان چه بود و دوما، ایران با ساخت تآسیساتی که ظرفیت 50,000 سانتریفیوژ دارد و با پافشاری بر ادامه برنامه غنی سازی خود آنهم بدون داشتن منابع کافی اورانیوم به دنبال چه هدفی است؟
در پاسخ به این دو سوال اکثر تحلیلگران پس از بررسی کامل پرونده اتمی و الگوی رفتاری ایران در این زمینه دو هدف را برای برنامه اتمی ایران متصور می شوند:
۱-دستیابی ایران به "Breakout Capacity"، یعنی دستیابی ایران به چرخه کامل سوخت و سپس خروج از NPT و تبدیل تأسیسات غنی سازی با ظرفیت پایین به غنی سازی با ظرفیت بالا به منظور تولید سوخت برای بمب اتمی. این گزینه به نظر می رسد فعلا بهترین گزینه برای ایران باشد چه را که از یک طرف می تواند فعلا برنامه اتمی خود را در انظار جهانیان بطور کامل موجه جلوه می دهد و از طرف دیگر بعد از بالا بردن تعداد سانتریفیوژها به 50,000 و کامل کردن فرایند چرخه سوخت آنوقت همواره حق انتخاب استفاده از سلاح اتمی را خواهد داشت، ضمن این که جمهوری اسلامی ممکن است به این نتیجه رسیده باشد که این راه بسیار کم دردسرتری نسبت به تلاش مستقیم به دستیابی به بمب اتمی می باشد. دقیقا از همین منظر است که ایالات متحده و اروپا خواستار توقف غنی سازی اورانیوم هستند چه را که به دلیل ماهیت دو گانه برنامه غنی سازی، آن را به اندازه تلاش مستقیم ایران به بمب اتم خطرناک می دانند.
۲-دستیابی ایران به "Sneakout Capacity" و یا داشتن برنامه اتمی موازی و مخفی که در آن ایران عملا ممکن است مشغول ساخت سلاح اتمی باشد.
گزارش آخر البرادعی دقیقا دست روی هر دو مورد ذکر شده می گذارد. در مورد اول الرادعی درپاراگراف ۷ گزارش خود می نویسد که با وجود پاسخ ایران به بعضی از سوالات مطرح شده به دلیل پیچیدگیهای برنامه غنی سازی و ماهیت دوگانه آن آژانس در موقعیتی نیست که بتواند ماهیت واقعی قسمتهایی از برنامه غنی سازی ایران را تایید کند. در مورد دوم نیز البرادعی در پاراگراف ۴۳ گزارش خود می گوید که ایران باید آژانس را بطور کامل در جریان ماهیت و حوزه برنامه اتمی خود قرار دهد تا آژانس بتواند عدم وجود برنامه های غیر اعلام شده و مخفی اتمی را تایید کند، امری که به دلیل خودداری ایران از به اجرا گذاردن پروتکل الحاقی فعلا برای آژانس میسر نیست.
بنابر این می توان چنین نتیجه گرفت که با توجه به نقش عبدالقدیر خان در راه اندازی و گسترش فنی برنامه غنی سازی ایران، نحوه تدارک و خرید تسهیلات اتمی لازم توسط ایران در دهه نود و توسل به کشورهایی نظیر چین (که خود با عبدالقدیر خان در دهه هشتاد روابط تنگاتنگی داشت و از اولین مشتریان اصلی او به شمار می رفت)، مسائل مهم و حل نشده دیگری نظیر منبع آلودگی در دانشگاه فنی، پلوتونیوم-210، پروژه تحقیقاتی نظامی نمک سبز(Green Salt) که با وجود مدارک آژانس در این زمینه ایران ادعا می کند اصلا وجود نداشته است و مهمتر از همه ادعای البرادعی مبنی بر اینکه آژانس اکنون راجع به برنامه اتمی فعلی ایران حتی کمتر از یکسال پیش می داند، بر خلاف ادعای مقامات ایرانی موضوعی در پرونده ایران مختومه نشده است، چه سوالهای بسیار دیگری همچنان بی پاسخ باقی مانده اند.
منابع:
Gordon Corera, Shopping for bombs: Nuclear proliferation, Global Insecurity
and the Rise and Fall of the A.Q. Khan Network
Los Angeles Times: Pakistan's Dr. Doom, December 2, 2007
Washington Post: Iran Was Offered Nuclear Parts, February 27, 2005
New York Times: Pressed, Iran Admits It Discussed Acquiring Nuclear Technology, February 28, 2005
Washington Post: Pakistanis Say Nuclear Scientists Aided Iran, January 24, 2004
Los Angeles Times: Iran Closes in on Ability to Build a Nuclear Bomb, August 4, 2003

۱۳۸۶ آبان ۱۵, سه‌شنبه

من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم

--

در ساعت ده صبح شانزدهم آبان ۱۳۵۷، محمد رضا پهلوی برای آخرین بار مردم ایران را مورد خطاب قرار داد:
«ملت عزیز ایران در فضای باز سیاسی که از ۲ سال پیش به تدریج ایجاد می شد شما ملت ایران علیه ظلم و فساد به پا خاستید. انقلاب ملت ایران نمی تواند مورد تأیید من بعنوان پادشاه ایران و به عنوان یک فرد ایرانی نباشد... بار دیگر در بر ابر ملت ایران سوگند خود را تکرار میکنم و "متعهد" میشوم که خطاهای گذشته و بی قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشده بلکه خطاها از هر جهت جبران نیز گردد "متعهد" میشوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای برقراری آزادی های اساسی و اجرای انتخابات آزاد تعیین شود تا قانون اساسی که خون بهای انقلاب مشروطیت است بصورت کامل بمرحله اجرا در آید. من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم. من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است هستم و آنچه را که شما برای بدست آوردنش قربانی داده اید تضمین می کنم. تضمین می کنم که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی بدور ار استبداد و ظلم و فساد خواهد بود... من از شما "پدران و مادران" ایرانی که مانند من نگران آینده ایران و فرزندان خود هستید میخواهم که با راهنمایی آنان مانع شوید تا از راه شور و احساسات در آشوب و اغتشاش شرکت کنند و بخود و میهنشان لطمه وارد سازند. من از شما جوانان و نوجوانان که آینده ایران متعلق به شماست می خواهم تا میهنمان را به خون و آتش نکشید و به امروز خود و فردای ایران ضرر نزنید... من از همه شما هموطنان عزیزم می خواهم تا به ایران فکر کنید. همه به ایران فکر می کنیم. در این لحظات تاریخی بگذارید همه به ایران فکر کنیم... امیدوارم در روزهای خطیری که در پیش داریم خداوند متعال ما را مورد عنایت و لطف خود قرار داده و همواره موید و حافظ ملک و ملت ایران باشد. انشاءالله تعالی.»
این پیام خود ویرانگر شاه بجای خاموش کردن شعله های روز افزون انقلاب به چند دلیل تبدیل به نقطه عطف آن شد :
۱- این سخنرانی از هر جهت برای شاه و حکومتش فاجعه بار بود. او در همان ابتدای صحبتش نه تنها انقلاب ایران را بطور رسمی تأیید کرد که به درستی ادعای مخالفین در رابطه با وجود ظلم و فساد و فشار و اختناق در مملکت صحه گذارد و بدین ترتیب دست به یک خود کشی سیاسی زد. در دنیای سیاست پذیرفتن چنین شرایطی از سوی یک سیاستمدار در یک سخنرانی رسمی نقطه پایان کار اوست که اغلب در نهایت با اعلام کناره گیری او در همان سخنرانی همراه می شود. این که شاه چطور انتظار داشت انقلابیون پس از اعتراف آشکار او به این که مردم علیه ظلم و ستم به پا خواسته اند به تعهد او نسبت به جبران "خطاهای گذشته و بی قانونی و ظلم و فساد" اعتماد کنند، سوالی است که برای من همچنان بی جواب باقی مانده است.
۲- از نوع نوشتار این سخنرانی و لحن افسرده و بیحال شاه کاملا مشخص است که او خود نیز می دانست این سخنرانی نتیجه مورد نظر او را بدنبال نخواهد داشت، هر چند که سوال اصلی در اینجا همچنان این است که آیا در پشت این سخنرانی مرگبار واقعا هدفی دنبال می شد؟ آیا شاه واقعا به این اشتباهات واقف بود یا خیر؟ اگر بود پس چرا تا بحال صبر کرده بود و زودتر به فکر چاره نیافتاده بود؟ مگر اسفند سال ۵۶ دکتر بختیار و سنجابی و فروهر نامه ای به او ننوشته بودند و خواستار ادامه سلطنت او به عنوان شاه مشروطه و برقراری حاکمیت ملی و انتخابات آزاد نشده بودند؟ پس چرا او در همان زمان به فکر "یک دولت ملی برای برقراری آزادی های اساسی و اجرای انتخابات آزاد" نیافتاد تا قانون اساس مشروطه بطور کامل به اجرا در آید و کار بگفته خود او به اضمحلال مملکت و هرج و مرج و آشوب و کشتار نکشد ؟
۳-اشتباه دیگر شاه در این سخنرانی رنگ و بوی مذهبی دادن به آن و متوسل شدن به روحانیونی بود که او و پدرش سالها تلاش کرده بودند تا از نفوذ آنها در جامعه تا حد ممکن بکاهند. از این منظر درخواست از "آیات عظام و علمای اعلام" بعنوان رهبران روحانی و مذهبی جامعه و پاسداران اسلام و بخصوص مذهب شیعه برای دعوت مردم به آرامش و نظم و تعهد به حفاظ "شعائر اسلامی" تلاشی خالی از صداقت از سوی رهبری تعبیر شد که حاضر بود برای نجات خود به هر ریسمانی چنگ زند حال این که شاه در آن لحظات واقعا به فکر نجات مملکت و قانون اساسی مشروطه بود.
صحبتهای شاه در حقیقت به آیت الله خمینی و دیگر مخالفین او دل و جرآت بخشید، چرا که برای آنان مسجل شد که شاه عنان کار از دست داده و آماده پذیرش شکست است و دیگر نیازی به هیچگونه سازش احتمالی با او و دولتهای منتصب او نیست. شاه با این سخنرانی در حقیقت ختم حکمرانی خود را رسما در ۱۶آبان اعلام کرد و نه ۲۶ دی که از ایران خارج شد.
اکنون تجربه انقلاب شوم ایران و آنچه پس از آن بر سر مملکت آمد به روشنی نشان می دهد شاه در آن لحظات بحرانی واقعا به فکر نجات ایران از هرج و مرج و آشوب و کشتار و بازگشت به اجرای کامل قانون اساسی مشروطه بود، هر چند که در آن هیاهوی دیوانه وار انقلابی، دیگر مجالی برای قبول اشتباهات گذشته و انجام اصلاحات نبود. به عبارت دیگر او یا باید با مشت آهنین عمل می کرد و یا باید صحنه سیاست را ترک می کرد.
در کنار تمامی نکات منفی موجود در پیام شاه که پیشتر عنوان شد لحظاتی قابل تأمل نیز وجود دارند. یکی از تأثربرانگیزترین این لحظات آن جایی است که او با لحنی ملتمسانه و در عین حال صادقانه از پدران و مادران ایرانی می خواهد نگذارند فرزندانشان به خود و میهن لطمه وارد سازند و از جوانان و نوجوانان ایرانی می خواهد ایران را به خاک و خون نکشند و به فردای ایران ضرر نزنند. اما افسوس و صد افسوس که پدران و مادران ایرانی دوشادوش نوجوانان و جوانان خود، بی اعتنا به خواهشهای او و مسخ شده در سحر امام مشغول نوشتن "زنده باد درخت" بر روی درخت کهنسال ایران بودند.
می دانم که افسوس گذشته دردی را از کسی دوا نمی کند، اما هیچ وقت نمی توانم به هنگام گوش دادن به این سخن آخر شاه با کشورش بی اختیار از خود نپرسم که اگر او اندکی زودتر و با طیب خاطر برای آینده مملکتی که چنین برای حفظش التماس کرد و هنگام خروج از آن برایش اشک ریخت به فکر تشکیل یک دولت ملی و انتخابات آزاد افتاده بود، آیا دیگر نامی از آیت الله ای و انقلابی در تاریخ ما بر جای می ماند؟

درسی که پرویز مشرف باید از تاریخ بیاموزد

--

پرویز مشرف دارد درست همان اشتباهاتی را انجام می دهد که شاه در اواخر دوره حکومتش انجام داد. اعلام وضعیت اضطراری با هر توجیهی هم که انجام شده باشد می تواند تمام زحماتی را که مشرف برای پیشرفت پاکستان کشیده است به هدر دهد و این برای یکی از بهترین رهبرانی که پاکستان در عمر پر تلاطم ۶۰ ساله خود داشته جای تأسف بسیار دارد. در عرصه بین المللی نیز با ادامه وضعیت اضطراری، موقعیت مشرف کاملا زیر سئوال خواهد رفت و جامعه بین المللی بخصوص غرب، درخواست مشرف مبنی بر مقایسه شرایط کنونی او با شرایط آبراهام لینکلن در سال ۱۸۶۱ را بهچ عنوان جدی نخواهد گرفت. ضمن اینکه لینکلن در جریان جنگ داخلی در سال ۱۸۶۱ در غیاب کنگره، با معلق کردن حکم رسیدگی دادگاه به قانونی بودن بازداشت زندانیان (که باید به تایید کنگره می رسید) به منظور آنچه او حفظ یکپارچگی ایالات متحده در شرایط استثنایی جنگی می دانست مجبور به نقض قانون اساسی شد. افزون بر این، بر خلاف مشرف، لینکلن با رأی مردم انتخاب شده بود و در دوران ریاست جمهوری او انتخاباتی لغو نشد و یا به تاخیر نیافتاد.
این که از مشرف به عنوان یکی از بهترین رهبران پاکستان نام می برم بی دلیل نیست. او در سال ۱۹۹۹ درحالی با یک کودتای نظامی به قدرت رسید که پاکستان از لحاظ اقتصادی بعلت سیاستهای ناکارآمد اقتصادی دولتهای پیشین نواز شریف و بی نظیر بوتو و فساد گسترده در آنها در وضعیت بسیار بدی بسر می برد، فساد اقتصادی پاکستان در دهه نود به اندازه ای بود که در سال ۱۹۹۵، سازمان Transparency International از پاکستان تحت زمامداری بوتو بعنوان یکی از سه کشوری که در دنیا بیشترین فساد اقتصادی را دارند نام برد. در چنین شرایطی دولت مشرف با استفاده از شوکت عزیز یکی از بلند پایه ترین مقامات بزرگترین بانک ایالات متحده Citibank ، ابتدا بعنوان وزیر دارایی و سپس بعنوان نخست وزیر، پاکستان را در عرض کمتر از ده سال با رشد اقتصادی ۷ درصد در سال دارای یکی از بهترین آمارهای رشد اقتصادی در سطح جهان و بهترین بورسهای اوراق بهادار در آسیا ساخته و در آمد سرانه این کشور را تا ۲۵ درصد افزایش داده است، هر چند که با وجود این رشد اقتصادی حیرت انگیز فقر در این کشور همچنان بیداد می کند.
نکته مثبت دیگر در کارنامه مشرف این است که بجز دو سال اول حکومت او تا بحال، بغیر از رئیس جمهور که طبق قانون اساسی توسط پارلمان تعیین می شود، بقیه مقامات پاکستان چه در سطح ملی چه استانی و چه محلی، همگی از طریق انتخابات به قدرت رسیده اند. البته ذکر این نکته در اینجا ضروری است که در پاکستان سوای دخالت ارتش در قدرت، این طبقه زمیندار است که بیشترین سهم را در سیاست دارد و نخبگان طبقه متوسط همواره از دایره قدرت کنار می مانند. در بسیاری ار مناطق عقب مانده تر پاکستان همواره این نامزدهای زمینداران هستند که با رأی مردم انتخاب می شوند. حتی اگر به قول احمد رشید روزنامه نگار پاکستانی یک زمیندار سگ خود را نامزد کند، ۹۹ درصد مردم به آن سگ رأی خواهند داد. مشرف در کتاب خاطرات خود «در خط آتش» اشاره می کند که یکی از اهداف او اصلاح این وضعیت نابهنجار است. او همچنین اذعان می کند در حالیکه ۵۰ درصد مردم کشورش بی سواد هستند دولت او نیاز به بالا بردن سطح سواد و آگاهی مردمش دارد تا آنها با آگاهی کامل نسبت به فرد مورد نظرشان به پای صندوق رأی بروند و درک بهتری از دموکراسی داشته باشند. شاید همین دغدغه مشرف در افزایش سطح آگاهی جامعه باشد که باعث شده رسانه ها در دوران حکومت او به درجه ای از آزادی دست یابند که قابل مقایسه با هیچ زمان دیگری در تاریخ پاکستان نیست.
اما درگیری مشرف با افتخار چودری رئیس دادگاه عالی پاکستان و کنار گذاردن او با اتهاماتی نه چندان محکمه پسند و واکنش وکلا در رد برکناری چودری بتدریج او را وارد بحرانی کرد که اکنون به نظر می رسد با اعلام وضعیت اضطراری توسط او به اعتبارش لطمه ای جدی وارد ساخته باشد. علاوه بر این، عدم کناره گیری او از ریاست ارتش و همینطور عدم برگزاری انتخابات پارلمانی در تاریخ مقرر شده، از یک سو فقط آب به آسیاب کسانی نظیر نواز شریف و اسلامگراهای عوامفریب می ریزد که در طول ۸ سال گذشته ذره ای از ایجاد اخلال در سیاستهای دولت مشرف دریغ نکرده اند و از سوی دیگر، دست بزرگترین حامی او یعنی ایالات متحده را برای پشتیبانی قاطع از او کاملا می بندد.
مشرف ممکن است در ادعاهای خود مبنی بر تلاش برای رساندن پاکستان به آزادی و دموکراسی صادق باشد اما راهی را که او برای رسیدن به این هدف اتخاذ کرده می تواند نتیجه کاملا بر عکس داشته باشد. کافی است او فقط نگاهی دوباره به آنچه بر سر محمد رضا شاه پهلوی آمد بیاندازد.

۱۳۸۶ آبان ۱۲, شنبه

سیزده آبان ۵۸، روز اعلان رسمی اولین حکومت بنیادگرای اسلامی در جهان

--

در شکل گیری انقلاب ایران و حکومت جمهوری اسلامی به شکل کنونی آن دو نقطه عطف در ماه آبان وجود دارند که یکی از آنها همین روزی است که در آن هستیم: ۱۳ آبان.
۱۳ آبان ۱۳۵۸، روزی که در آن سفارت آمریکا به تسخیر دانشجویان خط امام در آمد و ۵۲ تن از کارکنان سفارت به مدت ۴۴۴ روز پس از آن به گروگان گرفته شدند، را می توان روز اعلام موجودیت اولین حکومت بنیادگرای اسلامی در جهان دانست. تا پیش از این روز، با وجود تمامی آنچه که در ایران رخداده بود، از اعدام صاحب منصبان حکومت پادشاهی تا رفراندم ۱۲ فروردین ۵۸، اکثر کشورهای غربی، از جمله ایالات متحده به تحولات ایران مانند تحولات تمام کشورهای انقلاب زده دیگر می نگریستند و حتی در صدد آن بودند که با فروکش کردن شور و اشتیاق انقلابیون و تثبیت دولت، همزیستی خود را با ایران جدید آغاز نمایند. اما این چیزی نبود که آیت الله خمینی برای حکومت آرمانی خود در سر داشت.
آیت الله خمینی انقلابی را رهبری کرده بود که یکی از آرمانهای اصلیش ضدیت با آمریکا بود. برای او تمدن منحط غرب به رهبری آمریکا دشمن اصلی اسلام و مدینه فاضله اسلامی ای بود که او در اندیشه تشکیلش بود. از همین رو بود که او از همان ابتدا به آمریکا لقب «شیطان بزرگ» داد؛ شیطانی که با وسوسه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی سلطه گرانه و منحط خود بزرگترین خطر برای حکومت اسلامی مورد نظر او و صدور انقلاب اسلامی به شمار می آمد.
خمینی را البته نمی توان اولین کسی نامید که بنیادگرایی اسلامی و جدال با آمریکا را راه رستگاری امت و جامعه خویش می دانست. در خاورمیانه سعید قطب مصری، یکی از اعضای اولیه اخوان المسلمین مصر، بعنوان نظریه پرداز اصلی بنیاد گرایی اسلامی شناخته می شود. از دید قطب، که مدتی نیز در آمریکا زندگی کرده بود، فرهنگ غیر اخلاقی و فاسد آمریکایی و حمایت آمریکا از اسرائیل از جمله بزرگترین تهدیدها برای اسلام و مسلمانان به شمار می آمدند. نوشته های او در همین رابطه پس از پیوستن به اخوان المسلمین دشمنی با آمریکا بعنوان سردمدار فرهنگ هرزه و امپریالیستی غرب را مبدل به یکی از اصول اصلی «بنیاد گرایی اسلامی» کرد.
اما نه تنها قطب (که در نهایت به جرم توطئه علیه ناصر اعدام گردید) که هیچکدام از فعالین سیاسی-مذهبی ای که مبارزه شان را بر اصول بنیادگرایی اسلامی بنا نهاده بودند موفق به قبضه قدرت دولتی نگردیدند تا اینکه سرانجام آیت الله خمینی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ به این امر مهم دست یافت.
آیت الله خمینی در حقیقت با استفاده از فرصت به دست آمده در روز ۱۳ آبان ماه به آمریکا اعلان جنگ داد و آغاز حکومت بنیادگرای اسلامی خود را به جهان اعلام کرد. تسخیر سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن کارکنان آن برای رهبر انقلاب و پیروان رادیکال او مبدل به فرصتی طلایی گردید تا با هیاهوی تبلیغاتی آن توجه استکبار جهانی «و در رأس آن آمریکای جهانخوار» را که تا به آن روز به انقلاب اسلامی و آرمانهای ضد آمریکایی اش توجه چندانی نشان نداده بود به موجودیت انقلاب خود جلب کنند و آمریکا را تا سر حد امکان تحقیر نمایند.
اما نتیجه این سیاست نابخردانه و شرم آور چه شد و چه عواقبی را برای ایران به دنبال داشت؟
در رابطه با آمریکا و سیاستهایش در قبال ایران، همین بس که به نوشته کنت پالک، نویسنده کتاب معمای ایرانی، «تسخیر سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن ۵۲ تن از کارکنان آن چنان اثر سوئی بر روح و روان مردم آمریکا بر جای گذاشت که اکثر آنها هنوز نمی توانند ایران را به خاطر این عمل شرم آور ببخشند. اثر روانی این حادثه در تک تک تصمیمهایی که دولتهای ما پس از کارتر در رابطه با ایران اتخاذ کرده اند[از جمله حمایت از صدام در جنگ علیه ایران] موثر بوده است.»
از بعد داخلی، ۱۳ آبان ۵۸ و آنچه به مدت ۴۴۴ روز پس از آن اتفاق افتاد جاه طلبی های رهبر انقلاب اسلامی ایران و پیروان رادیکال او را ارضا کرد و به آنها کمک کرد تا پس از تصفیه حکومت از کسانی که از دید آنها به اندازه کافی انقلابی و ضد آمریکایی نبودند حکومت مورد نظر خود را در ایران پیاده کنند، اما در عوض در صحنه بین المللی ایران را به کشوری منفور واز دید جهانیان حامی تروریسم مبدل کرد و آتش بنیادگرایی اسلامی را در سرتاسر منطقه (حتی به اعتراف بعضی از گروگانگیرها، از جمله علیرضا علوی تبار) چنان شعله ور ساخت که قریب به ۲۸ سال است تمامی مردم خاورمیانه در آن می سوزند.