۱۳۸۶ آبان ۸, سه‌شنبه

آقای حسینی، پس کیهان چه می گوید؟

--

روز یکشنبه محمد البرادعی، مدير آژانس بين المللی انرژی اتمی، در مصاحبه ای با برنامه Late Edition شبکه سی ان ان گفت: «مدرکی در مورد برنامه تسلیحاتی هسته ای ایران وجود ندارد و من هیچ اطلاعاتی در این مورد در دست ندارم.» آقای البرادعی در ضمن به نوعی نیشی هم به آمریکا زد و گفت که اگر آمريکا اطلاعات بيشتری در مورد برنامه هسته ای ايران دارد، بسيار خوشحال می شود، اگر اين اطلاعات را در اختيار او قرار دهد.
منتها جالب این بود که این آمریکا نبود که اولین واکنش را نشان داد، بلکه هروه مورن، وزير دفاع فرانسه بود که روز دوشنبه، آنهم درست در مجاورت ایران در ابوظبی، با رد اظهارات محمد البرادعی درباره نظامی نبودن برنامه اتمی ایران گفت که «فرانسه مدارکی دارد که خلاف نظر آقای البرادعی است.»
حالا سئوال همه این چند روزه این است که اگر فرانسه مدرک دارد پس چرا آن را رو نمی کند. سئوال خوبی است که منهم پاسخش را نمی دانم. اما اصلا فرض کنیم که فرانسه بلوف می زند. مگر آقای البرادعی دنبال مدرک نیست؟ می خواهم بدانم آیا کسی این قسمت از سرمقاله روزنامه کیهان در تاریخ ۳ مهر ۸۶ را ( که بسیاری از آن بعنوان گاف امنیتی کیهان یاد کردند) برای ایشان ترجمه کرده یا خیر:
"اكنون بياييد ببينيم چه دلايلي وجود دارد كه بر مبناي آنها مي توان استدلال كرد «آمريكا از جنگ با ايران پيروز بيرون نخواهد آمد». اين دلايل و عوامل را به طور خلاصه در 3 گروه زير مي توان دسته بندي كرد. اول، دسته موانع اطلاعاتي. مجموعه از پرسش ها و ابهام هاي اطلاعاتي پيش روي آمريكاست كه تا براي آنها پاسخ هايي سرراست و دقيق فراهم نكند، بحث درباره آمادگي براي حمله به ايران از حد شوخي فراتر نخواهد رفت. مهمترين سؤالات اينها هستند: 1- برنامه هسته اي ايران دقيقاً تا كجا پيش رفته و با نقطه اي كه آمريكايي ها آن را پايان راه تلقي مي كنند دقيقاً چقدر فاصله دارد. اكنون اطلاعات غرب از برنامه هسته اي ايران منحصر به آن مواردي است كه بازرسان آژانس به آنها دسترسي دارند و بيش از آن چيزي نمي دانند. 2- آيا تاسيسات هسته اي ايران منحصر به همان موارد اعلام شده است كه آمريكا بتواند مطمئن باشد اگر اين تاسيسات را منهدم كرد تمام برنامه هسته اي ايران را نابود كرده يا لااقل براي مدت زمان طولاني عقب انداخته است؟"
دیروز محمد علی حسینی سخنگوی وزرات خارجه جمهوری اسلامی در واکنش به سخنان اروه مورین، ادعاهای او را «لفاظي و مشحون از اطلاعات نادرست و بزرگ نمایی یک سناریوی ساختگی» خواند. دلم می خواست یکی این سئوال را ازسخنگوی وزارت خارجه بپرسد که « آقای حسینی، پس کیهان چه می گوید؟»
پ.ن. در این ویدئو هم که مربوط به آگوست ۲۰۰۵ است حسین موسویان توضیح می دهد که چطور یکسال مذاکرات با اروپا برای جمهوری اسلامی زمان کافی خرید تا بتواند پروژه های نطنز و اصفهان را تکمیل کند. در ادامه مجری برنامه از موسویان می پرسد بهتر نبود اگر جمهوری اسلامی «الگوی کره شمالی » را پیش می گرفت؟ موسویان در پاسخ بدون این که یک کلمه اشاره کند به این که طبق ادعای جمهوری اسلامی، برنامه هستی ایران غیر نظامی است و با برنامه هسته ای کره شمالی تفاوت دارد، ادعا می کند که جمهوری اسلامی در مذاکرات خود بسیار بیشتر از کره شمالی پیشرفت داشته است.

فقر منابع، اطلاعات غیر مستند و جامعه ای حیران در احوالات خویش

--

یکی از مشکلات اساسی ای که دمار از روزگار جامعه ایرانی در آورده، مسأله «گردش اطلاعات نادرست و غیر مستند» در بین مردم است. این مشکل از دید من تبدیل به یکی از بزرگترین عوامل عقب ماندگی سیاسی-اجتماعی ایران و ریشه اصلی ناکامی طیفهای مختلف سیاسی کشور در برفراری دیالوگ با یکدیگر شده است. حال چه شده که به یکباره این مسأله را عنوان کردم؟
مسأله اخبار و ادعاهای بدون سند و مدرک در جامعه ما مدتهاست که بعنوان یک مسأله مهم که کمتر کسی به آن می پردازد توجه مرا به خودش جلب کرده است. حتی سال گذشته که در برنامه میزگردی با شما در صدای آمریکا شرکت کردم تقریبا در همین رابطه، یعنی تحریف اطلاعات Disinformation در ایران و در حکومت جمهوری اسلامی صحبت کردم. اما مایلم در این نوشته نگاهی عمیقتر به این مشکل بیاندازم.
مسأله «گردش اطلاعات نادرست و غیر مستند» در جامعه ما امر تازه ای نیست. ریشه این مسأله در واقع به بافت سنتی جامعه ایرانی در سالهای دور باز می گردد که در آن گستردگی بی سوادی، نفوذ مذهبیون، و عدم اعتماد عوام به حکومت مرکزی، حکایات دهان به دهان و در اکثر مواقع مبالغه شده و نادرست محافل خانوادگی و مذهبی را جایگزین اخبار و اطلاعات رسمی کرده بود. نباید فراموش کرد که در رشد این «ناهنجاری»، متأسفانه نظامهای حاکم بر ایران در سده گذشته نیز نقش بسزایی ایفا کرده اند. عدم فضای باز سیاسی و تبادل آزاد اطلاعات در دوران زمامداری شاه ریشه های این بیماری را، در جامعه ای که او خود سعی در تبدیل آن از جامعه ای کم سواد و به شدت مذهبی و خرافاتی به جامعه ای مدرن، با شعور و تحصیل کرده داشت، مستحکم کرد و در نهایت همین عدم فضای باز سیاسی و تبادل آزاد افکار، نه تنها او را به هدفهایی که برای ایران در سر داشت نرساند، بلکه باعث گسترش شایعات و در مواردی افسانه هایی شد که در سال ۵۷ به قیمت حکومتش تمام شد. گمان نکنم وضعیت اسفبار تبادل اطلاعات و دسترسی به منابع معتبر و غیر دولتی در حکومت جمهوری اسلامی، که اصولا بر اساس دروغ و تحریف حقایق بنیان نهاده شد و با تکیه بر همین اساس نیز به حیات خود ادامه می دهد، هم دیگر بر کسی پوشیده باشد.
این درد مزمن باعث شده تا حتی نسل جوان و تحصیلکرده امروز ما، هنوز با نحوه تبادل و بررسی اطلاعات تقریبا همانطور برخورد کند که نسل پیشتر آن (در دنیایی کاملا متفاوت) می کرد. بی پرده بگویم، با وجود تحولی شگرف در نحوه تبادل و بررسی اطلاعات در دنیای امروز، جامعه ایرانی از لحاظ فکری همچنان جامعه ای تنبل باقی مانده است. اندیشیدن را دوست ندارد. کنجکاوی ذهنی و مطالعه را در ظاهر ارزش، اما در باطن بی ارزش می داند. در پی سند و مدرک و منبع معتبر نیست، چرا که نه فقط حوصله آنرا ندارد، بلکه اعتقاد دارد که از آنجاییکه همه برنامه ریزیهای سیاسی از قبل برای ما انجام شده اصولا نیازی به این کار نیست. در نتیجه این نوع طرز تفکر، اکثر مردم با اندیشیدن کاملا بیگانه شده اند. به یکدیگر مظنون هستند، همه را خائن و غیر قابل اعتماد می دانند، تاریخ را عرصه نبرد نور با ظلمت می بینند، در دنیایی از تئوریهای توطئه غرق شده اند، تحمل شنیدن صدای مخالف را ندارند و با کوچکترین اشاره ای به جان هم می افتند و آنچه ممکن است نثار هم می کنند.
یک نمونه کوچک از همین «عصبیت» در برنامه روز شنبه میزگردی با شما در صدای آمریکا که عارف هنرمند قدیمی در آن حضور داشت نمود پیدا کرد . عارف در قسمتی از برنامه اشاره ای کرد به این که محمد رضا شاه بحرین را به راحتی تقدیم عربها کرد. هنگامی که بیژن فرهودی اشاره کرد که این نکته هم باید ذکر شود که در بحرین رفراندمی زیر نظر سازمان ملل برگزار شد، عارف چنان بر آشفت که باور کردنی نبود. البته به عنوان یک ایرانی عارف مسلما حق اظهار نظر در زمینه مسائل کشورش را دارد، اما بعنوان یک هنرمند، او به راستی تا چه حد از جنبه های مختلف این رخداد سیاسی مطلع است و در مورد آن تحقیق و تفکر کرده است؟ به فرض هم که او درست بگوید، چرا باید پس از شنیدن یک توضیح مختصر که خلاف نظر اوست او چنین بر آشفته شود؟ مهمتر از همه اینکه، در همین مورد بحرین برای این که یک طرفه به قاضی نرفته باشیم و اطلاعات ما محدود به چند شنیده یا یکی دو مقاله موجود در اینترنت نباشد، چند منبع تحقیقی مستقل و بی طرفانه (و نه ایدئولوژیکی و سیاسی) درباره جدایی بحرین از ایران در دسترس داریم ؟
در حال حاضر، ما نه فقط در زمینه بحرین که تقریبا در زمینه تمامی رویدادهای مهم تاریخی ایران با مشکل فقر منابع مستقل و کارهای تحقیقی آکادمیک مواجه هستیم و بیشتر آنچه می دانیم اطلاعاتی است که سینه به سینه می چرخد. بسیاری از مشاهیر و محققان ایرانی به دلایل مختلف (که از جمله مهمترین آنها عدم آزادی بیان و تبادل آزاد اطلاعات هستند) موفق به نشر خاطرات خود و یا ارائه کار تحقیقاتی اصولی در باز خوانی تاریخ نشده اند. روی همین اصل داده هایی که ما بر اساس آنها به تجزیه و تحلیل وقایع گذشته می پردازیم در بسیاری از موارد یا ناقص و یا اصولا جهت دار هستند. در چنین وضعیت دشواری، ارائه نظرات و آنالیزهای سیاسی، آنهم در زمینه های تاریخی، نیازمند تلاش و دقت فراوان است تا کار به تحریف واقعیت نینجامد.
توصیه می کنم در همین زمینه این مصاحبه دکتر عباس میلانی را در رابطه با دشواریهایی که او در رابطه با زندگينامه نويسی ايرانی با آنها مواجه شده است حتما بخوانید. در قسمتی از این مصاحبه او می گوید:
«ما در ايران سنت آرشيو نداريم. اين سنت را که اسناد و اوراق دولتی را برای چند صد سال حفظ کنيم، نداريم... مساله ديگر هم اين است که هنوز در ايران اين سنت که زندگينامه کسی را بدون حب و بغض بنويسم، يعنی نه بخواهيم از او يک شخصيت قدسی بسازيم نه يک ابليس، زياد رواج ندارد. هنوز ما بيشتر به سنت زندگينامه هايی که با آن آشنا بوديم، خو داريم. زندگينامه هايی که ما در بچگی با آن آشنا بوديم تا امروز يک نوع روضه خوانی بوده است. « روضه » هم نوعی زندگينامه است. در روضه يک شمر هست و يک امام حسين؛ يک عالم قدسی هست و يک عالم پليدی. اما بايد بدانيم که زندگينامه واقعی چون انسان های واقعی قابل تقليل به اين قطب های مطلق نيستند. از شخصيت هايی مثل دکتر مصدق يا شاه بايد حتما زندگينامه های متعددی نوشته بشود. هر نسلی بايد کتاب تازه ای درمورد آنها بنويسد چون همواره اسناد تازه ای از آنها به دست می آيد. با اين اسناد تازه، شناخت ما از گذشته دقيق تر می شود...»
نکته ای که دکتر میلانی در رابطه با لزوم ادامه تحقیق بر روی شخصیتهای تاریخی بیان می کند بسیار مهم است. در این سوی دنیا، پرونده هیچ یک از شخصیتها و رویدادهای تاریخی بسته نیست، حتی اگر در مورد آنها صدها کتاب و مقاله منتشر شده باشد. بعنوان نمونه در مورد جان اف کندی و ترور او هر سال چندین کتاب و مقاله منتشر می شود که یکی از جدیدترین آنها کتابی است «۱۶۰۰ صفحه ای» که همین ماه مه امسال منتشر شد.
البته شاید به دلایلی که پیشتر ذکر شد، قیاس نگاه جامعه ما به پیشینه و تاریخ خود با نگاه جوامع کشورهای متمدن و آزاد، قیاس نادرستی باشد. نمی دانم آیا هنوز سریال هزار داستان را به خاطر دارید یا خیر. در یکی از قسمتهای این اثر کلاسیک شادروان علی حاتمی، در پی ترور يکی از عوامل حکومت، مفتش (مرحوم جهانگیر فروهر) از اهالی محل که اکثر آنها شاهده صحنه ترور بوده اند بازجوئی ميکند ولی تمامی آنها از پاسخ طفره می روند و می گویند که در آن لحظه یا مشغول چرت زدن و یا خواب بوده اند. مفتش در نهایت با سرخوردگی می گوید: جماعت خواب، اجتماع خواب زده، جامعه چرتی...هربار که این کلیپ را می بینم از خود می پرسم: بعد از گذشت این همه سال، پس ما چه وقت بیدار می شویم؟

۱۳۸۶ آبان ۱, سه‌شنبه

بلر صحیح می گوید، ما در ایران با 'فاشیسم' روبرو هستیم

--

از چند روز قبل که تونی بلر در سخنرانی ای در نیویورک نسبت به ظهور مجدد فاشیسم هشدار داد و با اشاره مستقیم به ایران شرایط کنونی دنیا را با وجود رژیم جمهوری اسلامی به مانند دهه بیست (اگر نه سی دانست) که در آن پایه های فاشیسم در آلمان شکل گرفت، بدین فکر بودم که مطلبی بنویسم و مقایسه ای مستند انجام دهم بین ریشه ها و اهداف ایدئولوژیهای شکل دهنده حکومتهای آلمان نازی و جمهوری اسلامی، بخصوص که همین الان مشغول مطالعه کتاب هزار و دویست صفحه ای بسیار ارزنده ای هستم به نام «ظهور و سقوط رایش سوم»، و سپس نتیجه گیری کنم که آیا هشدار بلر را باید واقعا جدی گرفت یا خیر. اما با توجه به اخباری که این روزها از ایران دریافت می کنم بر این باورم که بررسی صحت ادعای بلر واقعا نیازی به آوردن مثال از کتاب و بررسی آکادمیک ندارد، چرا که حوادث خود گویای همه چیز هستند. اینهم چند نمونه:
-دکتر زهرا بني عامری، پزشک ۲۷ ساله فارغ التحصیل دانشگاه تهران که در حال ‏گذراندن دوره طرح نیروی انسانی خود در همدان بود، روزجمعه ۲۰ مهر ماه ۸۶ توسط ماموران ستاد امر به معروف بسيج به اتهام همراه بودن با نامحرم بازداشت و به ‏بازداشتگاهي در يکي از پايگاه های بسیج منتقل می شود. ۴۸ ساعت بعد جسد او را تحویل خانواده اش می دهند و می گویند که خودکشی کرده است.
-روناک صفازاده از فعالان حقوق زنان و عضو کمپین یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز اخیرا در سنندج دستگیر می شود. مادر ایشان به دادسرا مراجعه می کند اما نه تنها با انواع و اقسام توهین‌ها مواجه می گردد و حتی مورد تمسخر قرار می گیرد، بلکه در نهایت با این سئوال از سوی مقامات دادسرا مواجه می شود: «شيعه هستيد يا کافر؟»
-خبرگزاري فارس چند روز قبل در مطلبی با عنوان «بني ‌اسرائيل به روايت قرآن» از خصايص و ويژگي‌هاي قوم يهود به عنوان بدترين و زشت‌ترين رفتار و صفاتي یاد می کند كه ممكن است انسان يا قومي در زندگي دنيايي خويش داشته باشد. فارس در نهایت چنین نتیجه گیری می کند که: «... آنچه امروزه به عنوان معيار، ارزش، اخلاق، فرهنگ و ... بر جوامع غربي حكمراني مي‌كند، دقيقاً منطبق با سنت و سيره‌ي مذكور، يعني فرهنگ 'يهودي ـ اسرائيلي' است. امروز عواطف، احساسات و افكار عمومي در غرب تحت سيطره‌ي اين فرهنگ است. تذكر اين موضوع اگر چه بسيار تلخ و ناگوار مي‌نمايد،‌ اما واقعيتي است كه نمود عيني پيدا كرده و بر عرصه‌ي جهاني سايه‌ي شوم خود را گسترده است و خطر آن، جغرافياي فرهنگ و اجتماع در جهان را تهديد مي‌كند.» جالب است که بدانید که در کتابها و سخنرانی های آکادمیک آلمان نازی نیز از یهودیان و فرهنگ آنها بعنوان بوجود آورنده تمام مصیبتها در جهان یاد می شود. یکی از اساتید دانشگاه آخن بنام ویلهلم مولر حتی تا بدانجا پیش می رود که در کتابی با عنوان «یهودیت و علم» از توطئه ای بین المللی نام می برد که در آن یهودیان کمر به آلوده کردن علم و نابودی تمدن بشری بسته اند. او از انیشتن بعنوان سردمدار این توطئه نام می برد.
-هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه دو هفته پیش، از یک تریبون رسمی کشتار یهودیان توسط هیتلر و آلمان نازی را «حل خطر و رهایی از شر صهیونیسم» می نامد و اضافه می کند که این کار با موفقیت هم انجام شده است. توجه بفرمائید که خود نازیها از کشتار یهودیان بعنوان «حل نهایی مسأله یهودیت» نام می بردند، یعنی تقریبا همان چیزی که رفسنجانی می گوید. صحبتهای احمدی نژاد در این زمینه هم که دیگر بازگو کردن نمی خواهد.
آیا آزار، شکنجه و در بسیاری موارد قتل شهروندان یک کشور به جرمهای واهی و ایدئولوژیک، طبقه بندی کردن آنان به شیعه و کافر و یا خودی و غیر خودی، به زیر سئوال بردن پیروان یک کتاب آسمانی و توجیه هولوکاست چیزی به جز نمونه های بارز «فاشیسم» هستند؟ آیا واقعا می توان به بلر خرده گرفت که چرا ایدئولوژی جمهوری اسلامی را با ایدئولوژی آلمان نازی مقایسه می کند؟ آیا سخت است پاسخ به این سئوال که چرا دوریس لسینگ برنده‌ی نوبل ادبیات ۲۰۰۷ که دست بر قضا در ایران هم متولد شده است از ایران اظهار تنفر می کند؟
گفتنی ها در رابطه با رفتار و ایدئولوژی جمهوری اسلامی بارها عنوان شده و اینجا قصد من تکرار مکررات نیست. اما آنچه بعنوان یک ایرانی که سخت نگران سرنوشت کشورش است لازم می دانم دوباره به شما خواننده عزیز یاد آوری کنم این است که باور کنید قبل از هرگونه نقشه و برنامه دولتمردانی در واشینگتن و پاریس و لندن، این گفتار، کردار و تفکر بیمارگونه و جنون آمیز حاکم بر مملکت ما است که بالاخره ایران عزیز ما را به نابودی خواهد کشاند.
تاریخ در رابطه با حکومتهای فاشیستی، رهبران عوامفریب آنها که در صدد صدور ایدئولوژی خود بوده اند و سرنوشت فاجعه بار آنها نمونه کم ندارد. جهان چه در مواجه با فاشیسم حزب نازی و چه حزب بعث که پایه هایش بر اساس حزب نازی بنا گذارده شدند، درنهایت مجبور به توسل به دو جنگ خانمانسوز شد. تردید نداشته باشید که اگر اوضاع در ایران بهمین منوال کنونی پیش رود، فاشیسمی که اکنون در جمهوری اسلامی و در قالب «بنیادگرایی اسلامی دولتی» سر بر آورده است سرنوشتی بهتر برای ایران عزیز ما رقم نخواهد زد.

۱۳۸۶ مهر ۲۸, شنبه

استعفای لاریجانی؛ نشانه وخیم تر شدن بحران هسته ای ایران؟

--

در رابطه با استعفای بحث برانگیز علی لاریجانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، گزارشها و تحلیلهای فراوانی تا بدین لحظه منتشر شده است، از جمله گزارشی در نیویورک تایمز که قسمتی از آن به نکته مهمی اشاره می کند.
نیویورک تایمز می نویسد لاریجانی در اوایل کارش بعنوان مذاکره کننده ارشد جمهوری اسلامی در پرونده اتمی، از عملکرد تیم قبلی مذاکره کننده به سرپرستی حسن روحانی انتفادات فراوانی کرد (از جمله با گفتن این سخن معروف که «دولت هاي قبلي ‏درپرونده هسته اي درغلطان را دادند وبه جاي آن آب نبات گرفتند»)، اما به تدریج با گفتگوهای پی در پی با اروپا خود تقریبا به همان سمت متمایل شد.
درست است که لاریجانی همواره در محافل عمومی بر عدم تعلیق غنی سازی تأکید می کرد، و حتی یکبار تا آنجا پیش رفت که غنی سازی را برای ایران همچون «نفس کشیدن» دانست، اما تضعیف مکرر او توسط احمدی نژاد که آخرین آن چند روز پیش و بر سر پیشنهاد ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه به ایران اتفاق افتاد و صحبتهایی که در طول مذاکرات لاریجانی با سولانا بارها از قول او در رسانه ها مطرح شد ادعای نیویورک تایمز را به طور کامل تأیید می کند. به عنوان مثال، اردیبهشت گذشته، خاویر سولانا به کنفرانس امنیتی سالانه اروپا-آمریکا گفت که او در جریان دیدارهای دو روزه خود با علی لاریجانی در آنکارا نتیجه گرفته است که علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی آماده مذاکرات مستقیم کشورش با آمریکاست. چندی بعد مجله آلمانی «فوکوس» از قول لاریجانی نوشت که امکان تعلیق غنی سازی اورانیوم در ایران وجود دارد (لاریجانی البته بدون فوت وقت هر دو مورد را تکذیب کرد.)
از سوی دیگر کاملا آشکار بود که در دستگاه رهبری جمهوری اسلامی نیز در رابطه با نقشی که قرار بود آقای لاریجانی به عنوان دبیر شورای امنیت ملی و در کنار رئیس جمهور در حل و فصل مشکل پرونده اتمی ایفا کند هماهنگی کامل وجود ندارد.
یک نمونه بارز این ناهماهنگی، حضور لاریجانی در کنفرانس مهم امنیتی مونیخ بود که در آن جوزف ليبرمن و جان مک کين سناتورهای آمريکايی و رابرت گيتز وزير دفاع آمريکا نیز حضور داشتند. ابتدا در یک خبرغیر منتظره اعلام شد سفر لاريجانی به این کنفرانس به دليل کسالت لغو شده، اما در پی آن دوباره اعلام شد که این سفر به قوت خود باقی است. لاریجانی در نهایت نه تنها در این کنفرانس شرکت کرد، بلکه در سخنرانی خود از چنان موضع نرم و صلح آمیزی سخن گفت که جوزف ليبرمن را بر آن داشت تا سخنرانی او را دور از واقعيات موجود خوانده و بگوید: «او کشوری متفاوت از پرزيدنت احمدی نژاد را نمايندگی می کرد.»
شاید هنوز کمی زود باشد که بتوان دلایل و عواقب استعفای علی لاریجانی را بطور جامع تجزیه و تحلیل کرد اما آنچه اکنون به نظر می آید لاریجانی را وادار به استعفای مجدد و پافشاری بر آن کرده باشد این است که او به طور یقین در پرتو مذاکرات مکرر با اروپا--مذاکراتی که حاصلی جز رفتن پرونده ایران به شورای امنیت و تصویب دو قطعنامه تنبیهی علیه ایران نداشته است-- به وخیم تر شدن وضعیت پرونده هسته ای ایران در صورت عدم تعلیق غنی سازی پی برده است. استعفای او چه بعد از حضور پوتین در تهران و چه قبل از آن صورت گرفته باشد نشان می دهد که او بر خلاف رئیس دولت، پرونده ایران در شورای امنیت را بسته نمی بیند و می داند که دولتهای غربی از جمله روسیه با دادن مهلت دو ماهه به ایران با جمهوری اسلامی اتمام حجت کرده اند.
این استعفا همچنین نشان می دهد که محمود احمدی نژاد و متحدان سپاهی او چنان سرمست از در آمد هنگفت نفت و مشکلات آمریکا در عراق شده اند که ظاهرا هیچ تحریم و تهدیدی را علیه ایران جدی بر نمی شمرند و با تأئیدات شخص رهبری آماده ماجراجویی در دور جدید این بازی خطرناک شده اند.
پ.ن. لس آنجلس تایمز به نقل از یکی از مشاوران لاریجانی که نخواسته است نامش فاش شود نوشته است که اختلاف بین لاریجانی و احمدی نژاد بر سر هزینه پروژه اتمی ایران بوده است. به گفته مشاور آقای لاریجانی، احمدی نژاد حتی به اندازه یک اینچ حاضر به کوتاه آمدن از موضع خود نیست.

۱۳۸۶ مهر ۱۹, پنجشنبه

عذرخواهی

--

از دوستان عزیزی که لطف می کنند هر روز یا هر چند روز یکبار به اتاق خبر سر می زنند عذرخواهی می کنم که در چند روز گذشته موفق به به روز کردن وبلاگم نشده ام. می دانم که وبلاگ نویسی اساسش بر به روز کردن مرتب و نوشتن پست های نه چندان بلند است، اما از آنجاییکه من مطالب تحلیلی بلند را به نوشتن پست های کوتاه ترجیح می دهم، سعی ام بر آن بوده که تا حد امکان هفته ای حداقل یک نوشته با کیفیت بنویسم. شاید هم کمی سخت می گیرم، نمی دانم. در هر صورت اگر گاهی فاصله زمانی بین دو نوشته ام کمی طولانی می شود به بزرگواری خود ببخشید. امیدوارم در آینده نزدیک بتوانم با سرعت بیشتر مطالبی بنویسم که ارزش وقت شما را داشته باشد.

۱۳۸۶ مهر ۱۰, سه‌شنبه

در دره الا

--

فیلم «در دره الا» In the Valley of Elah ساخته پال هگس (که فیلم Crash او برنده جایزه اسکار بهترین فیلم سال ۲۰۰۶ شد) داستان یک پدر آمریکایی است که خبردار می شود پسرش، که سرباز ارتش آمریکاست، پس از بازگشت از عراق به پایگاه نظامی خود Fort Rudd واقع در نیو مکزیکو ناپدید گشته است. پدر که نقش او را تامی لی جونز بعهده دارد به Fort Rudd می رود و بعد از چند روز مطلع می گردد که پسرش پس از بازگشت از عراق به قتل رسیده است. داستان فیلم از این جا به بعد سرگذشت تلاش شبانه روزی پدر است برای پیدا کردن قاتل و یا قاتلان فرزندش، اما هر چه از زمان این جستجو بیشتر می گذرد پدر، که خود یک سرباز سابق ارتش آمریکا در جنگ ویتنام است، بیشتر به عوارض جانبی وحشتناکی که جنگ عراق بر روح و روان سربازان جوان آمریکایی داشته پی می برد...
«در دره الا» یکی از تأثیرگذارترین فیلمهایی است که امسال دیده ام. فیلم تم ضد جنگ خود را با ظرافت فراوان و با چاشنی بازی فوق العاده تامی لی جونز و همینطور درخشش چارلیز تران در نقش مأمور رسیدگی به پرونده های قتل، به زیبایی هر چه تمامتر مطرح می کند و در این بین اسیر مبالغه و عواطف رایج در فیلمهای هالیوود نمی گردد. بزرگترین مزیت این فیلم، که در هنگامی تهیه شده که جنگ عراق همچنان در جریان است و بسیاری ار آمریکایی ها از هر طیف و تفکر سیاسی نسبت به آن حساسیت فراوان نشان می دهند، این است که در پی صادر کردن بیانیه سیاسی نیست و بیشتر ار آنکه به جنگ و عواقب سیاسی آن بپردازد، شخصیتهای داستان و تاثیر جنگ بر آنها را مورد توجه قرار می دهد.
جدا از کارگردانی هشیارانه پال هگس و هنر داستان سرایی او، از دید من این بازی اگر نه بی نظیر، که کم نظیر تامی لی جونز است که «در دره الا» را تبدیل به چنین فیلم تأثیرگذاری می کند. از بازی جونز به راستی هر چه بگویم کم گفته ام، هر چند که در کنار بازی استادانه او از نقش آفرینی چارلیز تران هم بسیار لذت بردم. به نظرم هگس، جونز و تران هر سه لیاقت نامزدی برای جایزه اسکار را به خاطر خلق و هنرنمایی در این اثر ارزشمند دارند.
-تریلر فیلم را ببینید