۱۳۸۶ مرداد ۶, شنبه

محمدرضا پهلوی، مردی که هرچه بود دیکتاتور و خائن نبود

--

پریروز پنجم مرداد ماه سالروز در گذشت محمد رضا شاه پهلوی در قاهره مصر بود. متأسفانه در جامعه ما هنوز جدال بین کسانی که او را فرشته می دانند با کسانی که او را دیوی پلید می خوانند و همچنان مشغول مبارزه با او هستند با شدت تمام ادامه دارد و این کار را برای یک تحلیل بی طرفانه در مورد او بسیار سخت می کند، چرا که از هر طرف که شاه و کارنامه اش را نقد کنیم از طرف دیگر مورد تهمت و افترا قرار خواهیم گرفت.

من از دوران حکومت شاه چیزی به یاد نمی آورم، چرا که فقط ۴ سال پیش از انقلاب ۵۷ زاده شدم. آنچه از او می دانم آن است که از دیگران شنیده ام و یا کتبی است که درباره او و یا حکومت او مطالعه کرده ام. هنوز که هنوز است بسیاری از مخالفین شاه، حتی پس از گذشت ۲۸ سال از خاتمه تلخ حکومت او، همچنان او را با عنوان دیکتاتور و خائن خطاب می کنند. عناوینی که با در نظر گرفتن عملکرد ۳۷ ساله او و کشوری که او در سال ۵۷ بر جای گذاشت از دید من، بعنوان یک ژورنالیست ایرانی که سعی می کند تا حد امکان غیر مغرضانه به تاریخ و مسائل کشورش نگاه کند، نادرست و کاملا نامنصفانه است. شاه در قیاس با رهبران حکومتهای موجود در آنچه ما امروزه « دنیای آزاد و متمدن» می نامیم خود رأی و مستبد بود، اما در قیاس با بسیاری از رهبران دیگر دنیا، چه همدوره او و چه سالها پس از او، شاه واقعا دیکتاتور و خائن نبود.

اگر به حکومتهای توتالیتر و دیکتاتوری به معنای واقعی آنها نظیر شوروی سابق، عراق دوران صدام حسین، کره شمالی، جمهوری اسلامی، ترکمنستان دوران صفر مراد نیازوف، کوبا، زیمباوه و آلبانی دوران انور خوجه نگاهی بیندازید اولین چیزی که به آن پی می برید ترس این حکومتها از ارتباط شهروندانشان با دنیای خارج و اقتصاد بازار آزاد است. چرا؟ چون گسترش ارتباطات شهروندان با دنیای آزاد توأم با اقتصاد بازار آزاد به تدریج باعث به وجود آمدن طبقه متوسط مرفه ای می شود که با الهام از جوامع دموکراتیک در نهایت سهم خود را درساختارهای فرهنگی، اقتصادی، و سیاسی یک کشور طلب خواهد کرد و این بزرگترین خطر برای این گونه حکومتهای دیکتاتوری است که قسمت عظیمی از بودجه خود را صرف ایزوله کردن و نا آگاه نگه داشتن مردم خود به منظور انحصار قدرت و منابع اقتصادی کشورهای خود می کنند.

اما ایران دوران مجمد رضا پهلوی را اصلا نمی توان اینگونه تعریف کرد. شاه نه تنها از گسترش ارتباطات مردم کشورش با، بویژه، دنیای غرب هراسی نداشت بلکه آنها را تشویق به مسافرت و تحصیل در دنیای آزاد نیز می کرد تا مردم بتوانند مدرنیته و مزایای آن را نه فقط بصورت ظاهری که به طور واقعی لمس کنند. با وجود تمام اشتباهاتی که او شخصا، به دلیل دخالت بی حد و حصر در حکومت بجای صرفا سلطنت کردن، در زمینه های سیاسی و اقتصادی مرتکب شد حکومت او پای تجدد را به ایران باز کرد، ایرانیان و بخصوص زنان را به حقوق اولیه خود آشنا کرد، ثبات و اعتبار لازم را برای پیوستن اقتصاد ایران به اقتصاد جهانی و سرمایه گذاری های بین المللی در ایران ایجاد نمود و در نهایت باعث رشد همان طبقه متوسطی شد که تمامی دیکتاتورها خود را به آب و آتش می زنند تا از بوجود آمدن آن جلوگیری نمایند. منتها اشکال کار شاه این بود که بقول دکتر محسن سازگارا-- به دلایلی که فعلا جای بحث آنها نیست--او اجازه نداد که این طبقه متوسط در ساختار قدرت سهمی داشته باشد و همین باعث بوجود آمدن بحران ۵۷ شد. حال او دو راه داشت: یا باید مثل یک دیکتاتور تمام عیار سرکوب می کرد و می کشت تا حکومتش را حفظ کند و یا می بایستی تسلیم خواسته مردم می شد و او راه دوم را انتخاب کرد. چنانکه ژنرال هایزر در کتاب خاطرات خود می نویسد چند روز قبل ازاین که شاه ایران را ترک کند او به دیدار شاه می رود و از او می پرسد « اعلیحضرت چرا کاری نمی کنید؟» و او در پاسخ می گوید«اگر شما جای من بودید حاضر می شدید بر روی هموطنان خود اسلحه بکشید؟»
از لحاظ سیاست خارجی نیز شاه آنطور که در انقلاب ۵۷ ورد زبان بسیاری از مردم و روشنفکران بود به هیچ عنوان خائن و آلت دست غرب نبود. بطور نمونه در دسامبر ۱۹۷۳ و در ملاقات وزرای اپک در تهران شاه خواستار افزایش بهای نفت به ۱۱ دلار و ۶۵ سنت در هر بشکه شد. این افزایش قیمت که به دنبال تحریم فروش نفت از سوی کشورهای عربی بعد از جنگ سوریه و مصر با اسرائیل (یوم کیپور) صورت گرفت ریچارد نیکسون رئیس جمهور وقت آمریکا را چنان نگران کرد که شخصا در نامه ای به شاه عواقب فاجعه بار این عمل را متذکر شد و از او خواهش کرد در تصمیم خود تجدید نظر کند. در خواستی که شاه آن را رد کرد. شاه اگر واقعا آلت دست سیاستهای غرب بود هرگز نمی توانست یکطرفه بساط کنسرسیومی که تا ژانویه ۱۹۷۳ ، ۴۵ درصد از سود حاصل از استخراج نفت ایران را در اختیار داشت بطور کامل جمع کند و به کشورهای غربی هشدار دهد که آنها هم مثل کشورهای دیگر باید برای نفت ایران صف بکشند. در عین حال حکومت او، بر خلاف حکومت فعلی و دیگر دیکتاتوریهای گذشته و حال حاضر جهان، کاملا به قوانین و معاهدات بین المللی متعهد بود.
اما همه اینها باعث نمی شود که گمان کنیم شاه سیاستهای غلطی نداشت و وضعیت ایران در زمان حکومت او از همه جهت رضایت بخش بود. شاید بیش از هر چیز ساواک و زیاده روی های آن بعنوان بزرگترین نقطه تاریک در کارنامه او بر جای خواهد ماند. شاه حتی در زمینه های اقتصادی نیز به دلیل سرازیر شدن در آمدهای نفتی به ایران در دهه هفتاد دچار اشتباهات محاسبه ای فراوانی شد که اثرات آنها به تدریج در اواخر دوران حکومتش پدیدار گشت.

ولی آنچه مهم است این است که اکنون از دوران حکومت شاه ایرانی به جای مانده که به هیچ عنوان قابل تبدیل به عراق دوران صدام، کره شمالی و یا کوبا نیست. جالب است که بارها در محافل سمپاتیک با جمهوری اسلامی گفته می شود که ایران تحت قیمومیت نظام اسلامی نسبت به چند کشور دیکر منطقه دموکراتیک تر است چرا که مردم ایران در زمینه احقاق حقوق مدنی خود از مردمان این کشورها فعالترند. این نه به دلیل منتی است که جمهوری اسلامی برسر ما نهاده، بلکه به این دلیل است که ایرانیان به دلیل حرکت کشورشان در راستای حرکت با دنیای مترقی در ۵۷ سال دوران پهلوی، اگر نه در زمینه سیاسی که در بسیاری از زمینه های دیگر و با وجود تمامی نقصها و اشتباهات فاحش آن دوران، با حقوق و اجزائی از قوانین و ساختارهای دنیای مدرن و دموکراتیک آشنا شده اند که صدها حکومت ارتجاعی و مذهبی دیگر نیز نمی توانند آنان را از ایشان باز پس گیرند.

پ.ن: بی صبرانه منتظر کتابی هستم که دکتر عباس میلانی مشغول نگارش درباره شاه است. فکر می کنم این اولین تحقیق جامع و غیر مغرضانه ای باشد که تا بحال در مورد شاه انجام شده است.
پ.ن ۲: با آنکه می دانستم این نوشته به مذاق بسیاری خوش نخواهد آمد اما هرگز تصور چنین جنجالی در بالاترین را نمی کردم، هر چند از این که مطلبم باعث بحث در مورد بخشی از تاریخ ایران و همینطور نحوه منفی دادن در بالاترین شد بسیار خوشحالم.

سخنان دکتر هاشم آغاجری در رابطه با رفتارهای حاکمیت

--

چند وقت قبل من مطلبی نوشتم تحت عنوان «موضع تهاجمی و طلبکارانه جمهوری اسلامی و ویرانی ایران» و در آن بحث کردم که این نوع سیاست خارجی که رهبر جمهوری اسلامی آن را به صراحت مورد تأیید قرار داد موجب نابودی ایران خواهد گردید. اکنون دکتر هاشم آغاجری-- استاد دانشگاه که در پی سخنرانی در دانشگاه تربيت معلم همدان در سال 1381 بخاطر انتقاداتی که به روحانيت شيعه وارد ساخت، به توهين به پيامبر متهم شد و به همين دليل نيز، مشمول حکم اعدام گرديد اما حکم او بعدا لغو شد-- در سخنانی در منزل عبدالله مومنی سخنگوی بازداشت شده سازمان ادوار تحکیم دقیقا به همین نکات پرداخته و حتی تلویحا عنوان می کند که حکومت ایران بدنبال بمب اتمی است:
« تنها منطقی که این رفتارها را توجیه می کند همان استراتژی تهاجمی و یا سیاست طلبکارانه در برابر دشمن است حال یک روز این دشمن آمریکا است و روزی دیگر عبدالله مومنی و دانشجویان تحکیمی و یک روز زنان و روز دیگر معلمان... آقایان بدانید که این سیاست طلبکارانه، کار دست این مملکت خواهد داد و تحلیلگرانی مانند حسین شریعتمداری که مدعی بحرین شده است کشور را به سمت نابودی خواهند برد. طراحان این سیاست یک روز مانند حسین شریعتمداری فرمان ماشین را بیرون می اندازند و یک روز مانند اقای احمدی نژاد ترمز را بیرون می اندازند... مدیرمسئول روزنامه ای، با همان توجیه استراتژی تهاجمی مدعی بحرین می شود و اعراب بر ضد ایران تحریک می شوند و دشمن اصلی خود را نه اسراییل بلکه ایران می بینند و آنوقت وزیر خارجه جمهوری اسلامی لابد در ادامه همین سیاست تهاجمی برای دلجویی به بحرین میرود. اغاجری گفت: این تفکر در نهایت خیال امپراتوری اسلامی را در سر دارد و اگر این تفکر روزی به بمب اتم برسد فاتحه این منطقه از جهان خوانده است...»

متن کامل خبر را اینجا بخوانید.

۱۳۸۶ تیر ۲۹, جمعه

نکات باقی مانده از بحث قبلی

--

چند نکته تکمیلی در رابطه با پست قبلی ام باقی مانده که اینجا به آنها اشاره می کنم:

۱-قسمت دوم «به اسم دموکراسی» از قسمت اول آن بی سر و ته تر بود و دیگر حتی ارزش آنالیز کردن هم ندارد. فکر کنم در مملکتی که بسیاری از مردمانش به قول خودشان « از کله سحر تا نصف شب باید دنبال یک لقمه نان بدوند» کلی از جماعت بیننده وسط کار ول کرده اند و رفته اند خوابیده اند! خلاصه کوه موش زایید!

۲- دغدغه های پایان ناپذیر جمهوری اسلامی در رابطه با «انقلابهای رنگین» و «بر اندازی های نرم» حداقل به من یکی ثابت می کند که اولا، جمهوری اسلامی--که خود از دل یک انقلاب بیرون آمده-- می داند که این گونه رخدادهای سیاسی بدون حمایت اکثریت مردم یک کشور امکان پذیر نیست و این را هم به خوبی می داند که خود نیز از این حمایت به هیچ وجه برخودار نیست و گرنه از تغییراتی که در کشورهایی نظیر اوکراین و گرجستان اتفاق افتاد تا این حد احساس نگرانی نمی کرد و دوما، می داند که فقط و فقط با دستیابی به سلاح اتمی است که سر راحت به بالین خواهد نهاد و در مقابل خواسته های مردم ایران و آنچه ما فشارهای بین المللی و آن «توطئه های استکبار جهانی» می داند با خیال راحت ایستادگی خواهد کرد.

۳-در پاسخ به دوستی که در نظرش تحت پست قبلی از من پرسیده بود آیا من خود به افکاری که بسیاری از مردم ما نسبت به انقلاب ۵۷ و نقش و قدرت آمریکا در آن و تحولاتی نظیر آن اعتقاد دارم یا خیر باید عرض کنم خیر قربان. تا آنجایی که من مطالعه و تحقیق کرده ام (که هنوز بسیار ناکافی و ناقص است) انقلاب ایران محصول توطئه قدرت های خارجی نبود. کاری که دولت و رئیس جمهور وقت آمریکا می توانستند انجام دهند و ندادند حمایت محکم و قاطع از شاه فقید و یا حداقل دولت زنده یاد دکتر شاپور بختیار بود یعنی همین کاری که اکنون دولت بوش در رابطه با دولت پرویز مشرف در پاکستان انجام می دهد. در مورد قدرت آمریکا در جابجا کردن حکومتها هم معتقدم ما افسانه سرایی نباید بکنیم. بعنوان مثال همانطور که عرض کردم، در همین مورد انقلابهای نرم یا بدون خشونت، اگر اکثریت مردم واقعا خواهان تغییر نباشند و نهادهای مدنی هم وجود نداشته باشند که این اکثریت را سازماندهی کنند هرگز حکومتی عوض نخواهد شد حتی اگر آمریکا میلیاردها دلار هم خرج کند. نمونه بارزش هم کوبا. توضیحات بیشترهم با اجازه شما بماند برای فرصتی دیگر.

۴-از کاربران بالاترین بی نهایت و از صمیم قلب ممنونم که انقدر به نوشته قبلی من محبت داشته اند و تا این لحظه به آن ۹۵ رأی داده اند. واقعا چه می توانم بگویم؟ راستش را بخواهید هنوزهم باورم نمی شود. در ضمن از دوستانی هم که اینجا با نظراتشان مرا مورد لطف خود قرار دادند بی نهایت ممنونم.

و بالاخره، اینهم نتیجه گیری اخلاقی از صحبتهای دیشب و امشب: انسان از هر چه بترسد همان به سرش می آید.

شب خوش.

۱۳۸۶ تیر ۲۷, چهارشنبه

به نام دموکراسی: گلوله ای که جمهوری اسلامی به پای خود شلیک کرد

--

شاید اگر ده ها تلویزیون اپوزیسیون به همراه صدای آمریکا و رادیو اسرائیل و بی بی سی و غیره تصمیم به تهیه برنامه ای می گرفتند که تأکید دولت آمریکا را بر گسترش دموکراسی و نهادهای مدنی و قدرت آن را در انجام این امر از یک سو و وحشت جمهوری اسلامی را از جوانان و دانشجویان و تلاشهای آنان برای تحقق بخشیدن به آرمانهای «دموکراسی» و «جامعه مدنی» را از سوی دیگر بیان کند نمی توانستند به دلايل زیر کاری با تأثیر آنچه که تلویزیون جمهوری اسلامی دیشب نشان داد ارائه کنند:

۱-جمهوری اسلامی ۲۸ سال است که سعی کرده است به مردم ایران بقبولاند که« آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.» آنچه دیشب از شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی پخش شد نه تنها بر این سخن بنیانگذار جمهوری اسلامی خط بطلان کشید، بلکه با کلی سند و مدرک ثابت کرد آمریکا اگر بخواهد می تواند چنان انقلاب رنگینی بر پا کند که دودمان حکومتی را ۲ ساعته، نظیر آنچه در قرقیزستان رخ داد، بر باد دهد.

۲-همانطور که در پست قبلی ام اشاره کردم، بسیاری از مردم ایران به تئوری توطئه اعتقاد راسخ دارند و شکی ندارند که در ایران بدون اراده آمریکا و انگلستان آب از آب تکان نمی خورد. جمهوری اسلامی ۲۸ سال است که سعی کرده است به مردم ایران بقبولاند که انقلاب اسلامی--که بسیاری از ایرانیان آنرا کار حاصل توطئه ای بین المللی به رهبری جیمی کارتر می دانند-- سر منشأ الهی و اسلامی داشته است اما فیلم دیشب با تأکید بیش از حد بر نقش آمریکا در تغییر حکومتها، اعتقاد مردم را به تأثیر سیاستهای آمریکا در جهان قویتر و ادعاهای همیشگی جمهوری اسلامی را بخصوص در نزد نسل جدید هر چه بیشتر خدشه دار کرد.

۳-آنچه برای من شگفت انگیز است این است که جمهوری اسلامی که خود را استاد تبلیغات و روابط عمومی می نامد در برنامه دیشب بارها و بارها به اهمیت نقش جوانان و دانشجویان در ایجاد تغییر در رژیمهای...(لغت دوبله شده به کار رفته بعد از «رژیمها» در گزارش سانسور شد!) پرداخت-- حتی اگر هدف از این کار سرکوب هر چه شدیدتر جوانان ودانشجویان باشد-- و با نشان دادن فیلمی از تجمع مخفیانه جوانان قرقیز از زبان آنها نتیجه گرفت «جوانها و دانشجوها می توانند یک رژیم را ساقط کنند» و جالبتر این که نشان داد چطور آنها واقعا این کار را کردند!

۴- به گمانم تلویزیون جمهوری اسلامی برای اولین بار اجازه داد بینندگانش صحبتهای جرج بوش و جان مک کین را در رابطه با حمایت آمریکا از گسترش آزادی و دموکراسی بشنوند. اشاره به سخنرانی «۶ ستاره» و «انقلابی» پرزیدنت بوش که در آن او قول می دهد فریاد آزادی روزی به همه مردم و ملتها برسد و مهم تر از آن نقل قول یکی از فعالین سیاسی قرقیزستان مبنی بر اینکه «وقتی رئیس جمهور آمریکا می گوید همه آنهایی که تحت رژیمهای ستمگر زندگی می کنند باید بدانند آمریکا آنها را فراموش نمی کند و هرگز دیکتاتورهای شما را نمی بخشد» خیلی بی دردسر و بدون سانسور پیام رئیس جمهور آمریکا را به همه مردم از موافق و مخالف رساند و این در حالیست که جمهوری اسلامی سالانه میلیونها دلار فقط صرف نرسیدن همین گونه صحبتها از رسانه های خارجی به مردم می کند!

۵-نوشته ها و توضیحات تکمیلی که به خانم اسفندیاری و آقایان تاجبخش و جهانبگلو داده شده بودند آنقدر گنگ، پیچیده و در بسیاری از موارد پوچ (مانند فارسی بلد نبودن آقای تاجبخش تا سال ۱۹۹۷ و یا تکیه بیش از حد بر روی کلمه «اطلاعاتی» که مصداق عینی کافر همه را به کیش خود پندارد است) و بی سر و ته بودند که من مطمئنم بسیاری از بینندگان در نهایت متوجه نشدند که با که ارتباط داشت واصولا جرم این ۳ تن در نهایت چه بود.

کلام آخر این که قسمت اول از این برنامه بی ارزش تلویزیون جمهوری اسلامی شکست تبلیغاتی مفتضحانه و یا به قول انگلیسی زبانان «گلوله ای بود» که حکومت «به پای خود شلیک کرد» و در نتیجه نه تنها تأثیری که جمهوری اسلامی بدنبال آن بود را نداشت بلکه ضعف و شکنندگی نظام حاکم بر ایران را در مقابل حرکتهای آزادیخواهانه «جوانان و دانشجویان» و وحشت آن را از مفاهیم ضد استبدادی «دموکراسی» و «جامعه مدنی» بیش از پیش عیان ساخت.

۱۳۸۶ تیر ۲۴, یکشنبه

ناسیونالیسم ایرانی

--

روز جمعه گذشته در برنامه میزگردی با شما صدای آمریکا تحت عنوان «ناسیونالیسم در ایران»، یکی از ارزشمندترین مورخین حال حاضر کشور ما، دکتر ماشالله آجودانی نکته ای را عنوان کرد که به گمان من بسیار حائز اهمیت است. دکتر آجودانی در قسمتی از پاسخش به این سئوال که چرا ملت ایران با وجود تمامی تجربیات تاریخی خود هنوز قادر به رسیدن به آزادی و دموکراسی نیست گفت، «برای این که بنیاد آزادی و قانون خواهی در فرهنگ ملی ما جا نیفتاده است و ما به هر شکلی استبداد را دوباره بازتولید می کنیم. به همین جهت راه حل ایران صرفا سیاسی نیست...مهم این است که ما بتوانیم با شهامت با خودمان و مشکلات خودمان آشنا بشویم. اگر بتوانیم این نحوه تفکر و این مشکلات را نقد بکنیم آنوقت ممکن است که به اینجا برسیم که بیاندیشیم که چگونه می شود از این به بعد کاری کرد که دچار تکرار گذشته پراشتباه نشویم...»

اما سئوال این جا هست که آیا ما ایرانی ها شهامت رو به رو شدن با خودمان و مشکلات فرهنگیمان را داریم و مهمتر از آن آیا جرأت به نقد کشیدن آنها را داریم؟
از دید من جواب خیر است و گرنه ما هنوز در این گندابی که مملکت را در بر گرفته دست و پا نمی زدیم.

راستش را بخواهید ما ایرانی ها جماعت غریبی هستیم و از این رو مشکلاتمان هم منحصر به فرد است. ما از آمریکا شاکی هستیم که علیه دکتر محمد مصدق کودتا کرد و دیگر نمی پرسیم چطور در روز ۲۸ مرداد مردمی که تا چند وقت پیش از آن شعار «یا مرگ یا مصدق» سر می دادند به یکباره ریختند و جاوید شاه گویان خانه دکتر مصدق را بر سرش ویران کردند. ما البته از آمریکا بازهم شاکی هستیم که چرا سپس شاه را برداشت و انقلاب را محصول توطئه مشترک جیمی کارتر و انگلستان می دانیم و دیگر از خود نمی پرسیم پس این جمعیتی که از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا دنبال ماشین «آقا» می دویدند که بودند. البته با وجود تمام ناراحتیمان از کارتر و انگلستان در رفراندم جمهوری اسلامی شرکت می کنیم و بدون آنکه بدانیم عبارت سر تا پا تناقض «جمهوری اسلامی» یعنی چه، با ۹۸ در صد آرا به آن رأی «آری» می دهیم. و باز البته از آنجایی که خودمان هم نمی فهمیم که چه کار داریم می کنیم از فردای ۱۲ فروردین ۵۸ کلا منکر شرکت در انقلاب و رفراندم می شویم، از خمینی گرفته تا منتظری و موسوی اردبیلی سوژه جکهایمان می شوند و مرتب تاریخ تعیین می کنیم که اینها تا چند ماه دیگر می روند و هنگامی که این دور باطل ۲۸ سال همچنان ادامه پیدا می کند به این نتیجه سیاسی می رسیم که «خودشان اینها را آورده اند، خودشان هم می برند.»

ناسیونالیسم ما هم البته مثل خودمان است. حکومتی که خود بر سر کار آورده ایم و مرتب به آن رأی می دهیم، ولی در عین حال آنرا از خودمان نمی دانیم و اشغالگر می نامیم، ۲۸ سال است که فقط قیافه های کریه و زشت به دنیا نشان می دهد، برای همه دنیا خط و نشان می کشد، راه قدس را از کربلا ترسیم می کند، عربده کشی می کند، در سراسر خاورمیانه آشوب به پا می کند، خواهان نابودی این کشور و الصاق آن کشور به ام القرای اسلام می شود، هر چند سال یکبار گروگان گیری می کند، قطعنامه های سارمان ملل را کاغذ پاره می خواند، اما ما ایرانیها انتظار داریم دنیا بر روی تمامی اینها چشم ببندد وهرجا اسم ایرانی می آید همه قربان صدقه ما بروند و در سفارتها و فرودگاهای خارجی همه در مقابل پاسپورت جمهوری اسلامی خبردار بایستند، چرا که ما «Persian» هستیم. ما در اوج غیرت ناسیونالیستیمان به همه دنیا اعلام می کنیم در صورت حمله آمریکا خود اسلحه به دست خواهیم گرفت و به دفاع از ایران خواهیم پرداخت بدون این که از خود بپرسیم چرا باید اصلا حکومتمان در مقابل خواسته های بین المللی بایستد و طوری رفتار کند که آمریکا وادار به حمله به ایران شود؟ (جدای از پاسخ به این پرسش که اصلا چطور می شود یک اسلحه قراضه روسی به دست گرفت و به جنگ موشکهای کروز و بمبهای Bunker Buster رفت.)

در قرن بیست و یکم در کشور ما انسانها را «سنگسار» می کنند، زنان را به جرم واهی بدحجابی با لگد به ماشین می اندازند و به زندان می برند (رفتارهایی که در کشورهای متمدن حتی با حیوانات هم انجام نمی دهند)، بانویی ۶۷ ساله را به جرم جاسوسی به زندان می اندازند تا بیماری پوستی بگیرد، بدون آنکه اتهامش ثابت شده باشد و دسترسی به وکیل داشته باشد، در روز روشن و به سبک دیکتاتوریهای کمونیستی و میلیتاریستی ۳۰ سال پیش با لباس شخصی--در مملکتی که مثلا پلیس و دادگاه دارد-- آدم می ربایند و به اوین می اندازند، فعالان جنبش زنان را فقط به دلیل شركت دریک تجمع مسالمت آميز به شلاق محکوم می کنند، در ملأ عام با ماسکهایی نظیر آنچه القاعده ، حماس و حزب الله به صورت می زنند آفتابه به گردن مردم می اندازند، به ضرب و شتم آنها می پردازند و حتی اعدام می کنند و آنوقت ما چه می کنیم ؟ خشمگین می شویم، زنان خانه دارمان در صف گرفتن آجیل و در مصاحبه با مجله تایم از خشم به خود می لرزند، جوانانمان بمب گوگلی می سازند، نه برای فجایعی که ذکر شد، بلکه برای فیلم درجه سه ۳۰۰، چرا که انتظار داریم بعد از انعکاس تمامی این فجایع در دنیا آنهم در عصر YouTube ، هالیوود فیلمی درباره ایران بسازد ونقش خشایار شا را بدهد به Brad Pitt. آخر ما «Persian» هستیم.
این است که ما باید در تعریفمان از ناسیونالیسم ایرانی تجدید نظر کنیم. ما باید ابتدا بپذیریم که ناسیونالیسم با فیلم ۳۰۰ و کیک زرد و فحاشی به عربها تعریف نمی شود. ما باید با شهامت بپذیریم که با وجود برخورداری از تاریخ و تمدن چندین هزار ساله، بقول دکتر آجودانی، اگر نهضت مشروطیت و ۵۷ سال حکومت پهلوی نبود الان به مانند مردم افغانستان زندگی می کردیم. ما باید بدون تعارف، تعاریف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادیمان را به نقد بکشیم چرا که در غیر این صورت وضعمان بسیار بدتر از حال حاضر خواهد شد.

۱۳۸۶ تیر ۱۶, شنبه

سخنان وزیر دفاع پیشین ژاپن و درسهایی که ما باید از تاریخ بیاموزیم

--

هفته گذشته فومیو کیوما، وزیر دفاع پیشین ژاپن، بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را «اجتناب ناپذیر» خوانده و گفته بود بدون این اقدام، ژاپن تسلیم نمی شد و جنگ همچنان برای مدتی دیگر ادامه می یافت و احتمال داشت اتحاد شوروی وارد جنگ علیه این کشور شود. او البته پس از انتقاد تعدادی از وزیران کابینه و فشار افکار عمومی مجبور به کناره گیری شد.
با این وجود صحبتهای آقای کیوما حاوی نکته بسیار مهمی است. در سقوط ژاپن در جنگ جهانی دوم دو عامل نقش عمده ای داشتند: جنگ فرسایشی آمریکا از هوا و دریا. در نبرد دریایی آمریکا موفق شده بود ۶۰ درصد از ۸ میلیون تن محموله های دریایی ژاپن را نابود کند. در زمینه عملیات هوایی نیز آمریکا پس از تکمیل تسخیر جزیره اکیناوا در ۱۷ ژوئن ۱۹۴۵ و تحمیل ۱۱۰٫۰۰۰ کشته به ژاپن، فشار را بر روی این کشور دو چندان کرد. پیش از این نیروی هوایی آمریکا با ریختن ۱۰٫۰۰۰تن بمب های آتش زا، شهرهای توکیو، اساکا، کوبه و ناگویا را تقریبا با خاک یکسان کرده بود. از طرف دیگر استالین نیز به نماینده ویژه رئیس جمهور آمریکا اطلاع داد که او نیز بزودی پیمان بی طرفی خود را با ژاپن باطل خواهد کرد و آماده حمله به ژاپن خواهد شد. بسیاری از تاریخ نویسان و کارشناسان سیاسی معتقدند نقشه های استالین برای جنگ با ژاپن از یکسو و تعلل ژاپن در پذیرش تسلیم بی قید و شرط دربرابر متفقین از سوی دیگر استفاده از بمب اتم را برای آمریکا «اجتناب ناپذیر» نمود چرا که آمریکا و انگلستان (آنطور که چرچیل در کتاب خاطرات خود می نویسد) حاضر نبودند به هیچ قیمنی شاهد بدست آوردن موقعیتی استراتژیک توسط شوروی در آسیای دور شوند و این دقیقا همان نکته ایست که وزیر دفاع پیشین ژاپن به آن اشاره می کند. در حقیقت اگر هیروهیتو امپراطور ژاپن و کابینه جنگی دولت او تا هنگامی که زمان باقی بود ازجنگ با متفقین و نقشه های توسعه طلبانه خود دست برمی داشتند، مردم و کشور ژاپن را دچار این بزرگترین فاجعه قرن بیستم نمی کردند.
حال برگردیم به کشور خودمان. در قضیه ملی شدت صنعت نفت و در گرماگرم مجادله دولت ایران به نخست وزیری دکتر محمد مصدق و دولت انگلستان، هری ترومن رئیس جمهور ایالات متحده که دستور بمباران اتمی ژاپن را صادر کرد نه فقط به ملی گرایی و محبوبیت مصدق اذعان داشت، بلکه با آرمان او نیز موافق بود. ترومن حتی مانع حمله انگلستان به ایران شد و از دولت وقت انگلستان خواست موضعی صلح جویانه در برابر ایران اتخاذ کند و با ایران وارد مذاکره شود. در سپتامبر ۱۹۵۱، پس از شاهکار دکتر محمد مصدق در سازمان ملل متحد در متقاعد کردن شورای امنیت سازمان ملل به پذیرش این حقیقت که مساله ملی کردن صنعت نفت امری است مربوط به امور داخلی ایران و نه در حوزه تصمیم گیری شورای امنیت، ترومن از مصدق خواست او چند هفته ای در واشنگتن مهمان دولت ایالات متحده باشد تا بلکه او و مصدق بتوانند بر سر حل مناقشه ایران و انگلستان به راه حلی دست یابند که هم مورد توافق ایران باشد و هم انگلستان. اما مصدق نه در آن زمان و نه در هیچ زمان دیگری زیر بار راه حل های پیشنهادی دولت وقت آمریکا نرفت و نتیجه اش آن شد که با بر روی کار آمدن رئیس جمهوری جدید در ایالات متحده (دوایت آیزنهاور) که در مورد مصدق درست مخالف ترومن فکر می کرد، به قدرت رسیدن دوباره چرچیل در انگلستان، وخامت اوضاع داخلی ایران و در نهابت ترس انگلستان و آمریکا از دخالت شوروی در ایران از طریق حزب توده، کودتای ۲۸ مرداد برای دو دولت انگلستان و آمریکا تبدیل به امری «اجتناب ناپذیر» گردید.
اینک به نظر می رسد جمهوری اسلامی دارد با سیاستهای نابخردانه خود در مناقشه اتمی و عراق به سرعت ایران را به همان مرحله «اجتناب ناپذیر» ماجرا می رساند. اگر صحبتهای اخیر کاندولیزا رایس، جوزف لیبرمن، و ژنرال کوین برگنر سخنگوی ارتش آمریکا در عراق را کنار هم قرار دهید متوجه خواهید شد که پرونده ایران روز به روز قطورتر می شود. پرونده ای که در آن از انفجارهای مقر تفنگداران آمریکایی و سفارت آمریکا در لبنان تا برجهای خبر در عربستان همه و همه لحاظ گردیده است. حتی برای بعضی از کارشناسان شمارش معکوس براي جنگ با ايران شروع شده است. جنگی که اگر جمهوری اسلامی سرعقل بیاید هنوز می توان جلوی آنرا گرفت و از «اجتناب ناپذیر» شدن آن جلوگیری کرد.
منابع:
1-History of the Second World War by B.H. Liddell Hart
2-All the Shah's Men by Stephen Kinzer

۱۳۸۶ تیر ۱۰, یکشنبه

موضع تهاجمی و طلبکارانه جمهوری اسلامی و ویرانی ایران

--

جمیل تیابی نویسنده روزنامه الحیات چاپ لندن هفته گذشته به انتقاد شدید از نقش جاری ایران در منطقه پرداخت و پرسید: آیا ایران اکنون به شرایط حساس منطقه واقف است؟ آیا این کشور می داند سناریویی که در طول دوران عزل و اعدام صدام حسین در عراق اتفاق افتاد به دلیل سیاست های کنونی احمدی نژاد در شرف تکرار شدن برای مردم "شریف" ایران است؟
تیابی همچنین نوشت « احمدی نژاد امروزه با ایراد اظهارات «تهاجمی،» اتخاذ یک موضع سرسختانه و آتش افکنی در همه جهات ، مردم خود را به سمت یک دوران سخت و رنج آورتر از گذشته سوق داده که علت اصلی آن قطعنامه جدید پیشنهادی انگلیس برای اعمال تحریم های جدید بین المللی علیه ایران است.»
نه فقط تیابی که امروز تقریبا تمامی کارشناسان مسائل سیاسی وضعیت کنونی ایران و نوع رفتار رهبران آن را در قبال جامعه بین المللی مشابه آنچه در بین سالهای ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۳ برای عراق اتفاق افتاد (و حتی چند درجه بدتر) می بینند.
در عراق صدام حسین رویای تبدیل شدن به « یگانه رهبر دنیای عرب» را داشت و توده های عرب او را به خاطر زرادخانه موشکهای بالیستیک و سلاحهای کشتار جمعی اش ستایش می کردند و او را اولین رهبری می دانستند که بعد از ناصر جلوی اسرائیل ایستاده است. درست مثل حکومت فعلی ایران، صدام هیچگاه قصد تن در دادن به فطعنامه های سازمان ملل متحد را نداشت، حتی زمانی که نرخ تورم در عراق بعد از جنگ کویت به ۲۰۰۰ در صد رسیده بود. او هم فکر می کرد آمریکا و متحدانش طاقت تقابل طولانی با او را ندارند و بالاحره کوتاه خواهند آمد. چرا؟ چون او هم مثل همتایان خود در ایران از سیاستها و روابط بین المللی چیزی نمی دانست و نیازی هم نمی دید که بداند.
با وجود این که صدام هرگز مانند احمدی نژاد ادعا نکرد که «حکومتش برپا شده است تا عدالت در تمام جهان برقرار شود،» هرگز خود را نماینده خداوند بر روی زمین و رهبر مسلمانان جهان نمی دانست و از دنیا ادعای طلبکاری نمی کرد، اما از توهماتی دیگر رنج می برد که اگر چه در حد و انداره های توهمات رهبران کنونی ایران نبودند، ولی باعث به تصویب رسیدن ۱۷ قطعنامه--که در اکثر آنها بند ۴۲ فصل ۷ منشور شورای امنیت و یا همان توسل به زور لحاظ شده بود-- علیه عراق شدند و همین قطعنامه ها و یاغی گری های او در برابر جامعه جهانی در نهایت دودمانش را بر باد دادند و عراق را به این روز سیاه نشاندند.
اما ظاهرا در جمهوری اسلامی تاریخ و درس از آن محلی از اعراب ندارد چرا که همین دیروز آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، با حمایت کامل از سیاست خارجی دولت آقای احمدی نژاد، گفت موضع جمهوری اسلامی در عرصه سياست خارجی از ابتدا «تهاجمی» بوده و این موضع تهاجمی به معنای سیاست «طلبکارانه» است و با سیاست 'جنگ با دنیا' تفاوت دارد.
به عبارت دیگر جمهوری اسلامی و رهبران آن از دنیا طلبکارند. از همین روست که سیاستی به قول خود تهاجمی پیشه کرده اند. سیاستی که از خوان گسترده آن از طالبان در این سو، تا حزب الله لبنان، حماس و جهاد اسلامی در آن سوی خاورمیانه بهره مند می شوند.
جمیل تیابی نویسنده روزنامه الحیات ظاهرا هنوز نمی داند که در اینگونه سیاستهای تهاجمی، چه از آن نوعی که هیتلر و صدام دنبال می کردند و چه از این نوع «طلبکارانه» که رهبران جمهوری اسلامی دنبال می کنند، مردم و جان آنها نه تنها پشیزی ارزش ندارند بلکه تنها وسیله ای هستند برای تحقق اوهام رهبرانشان. چنین است که آنها می خواهند در نبودشان دنیا نیز نباشد چه برسد به مردم.
و چنین است که اگر این سیاست « تهاجمی و طلبکارانه» رهبران ایران ادامه یابد، شاید خدای ناکرده به آنچا برسیم که به قول محمد قائد «ايرانيان صدها سال كنار ويرانه‌‌هاي تهران (و ري) بنشينند و مويه ‌كنند و بگريند و از جفاي روزگار و اجانب و دستهاي پليد استعمار بنالند و غزل عرفاني بسرايند.»